از شوخی‌های جبهه تا سیگاری که با اسیر عراقی تقسیم شد
کد خبر: 4125770
تاریخ انتشار : ۱۳ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۰:۳۶
در مراسم خاطره‌گویی شهدا مطرح شد

از شوخی‌های جبهه تا سیگاری که با اسیر عراقی تقسیم شد

چهل‌ونهمین مراسم خاطره‌گویی و گرامیداشت شهدا با محوریت طنازی و شوخ‌طبعی‌های رزمندگان دفاع مقدس در معراج‌الشهدای شهر قزوین برگزار شد.

خاطره گویی رزمندگان

به گزارش ایکنا از قزوین، چهل‌و‌نهمین مراسم گرامیداشت و خاطره‌گویی شهدا با عنوان «با این ستاره‌ها» در ایام سرور اهل‌بیت(ع) با موضوع شوخ‌طبعی‌های دفاع‌مقدس در معراج‌الشهدای شهر قزوین برگزار شد.

در ابتدای مراسم خاطره‌گویی و گرامیداشت شهدا محمدعلی حضرتی‌، رزمنده دفاع مقدس که اجرای برنامه را نیز برعهده داشت، گفت: چهل‌و‌نهمین برنامه با این ستاره‌ها به‌خاطر همزمانی با اعیاد شعبانیه به بیان خاطراتی با موضوع شوخ‌طبعی رزمندگان می‌پردازد. رزمندگان اگر شب‌های پر نور و پر شور و پر اشکی داشتند روزهای پرشور و پر خنده‌ای را هم سپری می‌کردند و هیچ سنگر و چادری خالی از صدای خنده بچه‌ها نبود.

خنده و گریه عشاق ز جایی دگر است

وی اظهار کرد: شوخ‌طبعی ویژگی خاصی است و فقط در دفاع مقدس و الگوی آن در صحرای کربلا چنین چیزی را سراغ داریم که از سنگرها و چادرها صدای خنده به گوش برسد. شب عاشورا صدای خنده از خیمه‌ها بلند بود و سپاه کوفه به تعجب ایستاده بود که این خنده برای چیست در حالی‌که اهل حرم فردا به مسلخ مرگ خواهند رفت.

طنازی رزمندگان دفاع مقدس در جبهه/ رزمندگان با طنازی روحشان را تلطیف می‌کردند/ سیگاری که با اسیر عراقی تقسیم شد/

حضرتی بیان کرد: رزمندگان با شوخ‌طبعی‌ها روحشان را تلطیف می‌کردند. بعد از فرونشست گرد و خاک توپ و خمپاره شوخ‌طبعی شروع می‌شد، به رزمنده‌ای که به‌شدت مجروح بود می‌گفتند «تو که چیزیت نشده فقط پات قطع شده بغل دستیت رو ببین سرش قطع شده صداشم در نمیاد». این وجه شوخ‌طبعی ممتاز و برجسته است و بسیار مورد توجه مقام معظم رهبری است.

«گیناهه» تکه کلامش شده بود

در ادامه امیر عبادی، رزمنده سال‌های دفاع مقدس صحبت‌های خود را این‌گونه آغاز کرد: حال و هوای رزمندگان در جبهه دو روی یک سکه بود؛ از یک‌سو سوز و ناله و نجوا و روی دیگر این سکه لطایف و مطایبات و شوخی‌ها بود اگرچه که جنبه مناجات و اشک و تضرع خیلی بیشتر از شوخی‌ها و شوخ‌طبعی‌ها بود.

وی صحبت‌های خود را با خاطره‌ای از شهید «سیدحسن موسوی» ادامه داد: چهار روز قبل از شروع جنگ، طرحی داده شد تا دانش‌آموزان اهل مطالعه و خوش بیان در دبیرستان‌های سیستان و بلوچستان هم درس بخوانند و هم کار فرهنگی انجام دهند از قزوین چند نفر پیشنهاد شدند؛ من، شهید حسن موسوی، آزاده جانباز مصطفی ابوالحسنا و شهید رضا وهابی.

طنازی رزمندگان دفاع مقدس در جبهه/ رزمندگان با طنازی روحشان را تلطیف می‌کردند/ سیگاری که با اسیر عراقی تقسیم شد/

این رزمنده بیان کرد: در آن ایام فعالیت اشرار در منطقه سیستان و بلوچستان بسیار خطرناک و چشمگیر بود. منطقه ترسناک بود و ما سوم دبیرستان بودیم، شهید رضا وهابی از ما جدا شد و گفت پدرم اجازه نداده با شما در این مأموریت همراه باشم.

وی گفت: در میدان انقلاب تهران سوار اتوبوس شدیم، ما چند نفری شیعه بودیم و از آن فضا هم خوف داشتیم، اما سیدحسن در اتوبوس راه می‌افتاد و به حرف‌ها گوش می‌داد و از زبان زاهدانی‌ها هیچ چیزی متوجه نمی‌شد، یک کلمه یاد گرفته بود و هی تکرار می‌کرد «گیناهه» نمی‌دانستیم فحش بود یا نه، اما بر سر زبانش افتاده بود. چند روز بعد حسن به تهران رفت تا آقای خلخالی را برای برنامه‌ای به سیستان بیاورد، طوری رفتار کرده بود که «گیناهه» از زبان آقای خلخالی نمی‌افتاد و به تکه کلامش تبدیل شده بود.

نصفُ لک، نصفُ لنا

در ادامه عباس عطاری، راوی و رزمنده دفاع مقدس گفت: در منطقه استعمال دخانیات ممنوع بود اما بعضی‌ها زیر آبی می‌رفتند ولی سیگار به‌راحتی پیدا نمی‌شد؛ به قول شهید بهشتی به‌جای اینکه ما سیگار را ترک کنیم سیگار ما را ترک کرده بود.

وی خاطرنشان کرد: اسیر آوردند و شروع کردیم به گشتن و تفتیش، اسیر و سلاح و کالک عملیاتی برایمان مهم بود، اما یکی از بچه‌ها جور دیگری اسیر را می‌گشت که دو زاریمان افتاد که در جستجوی سیگار است.

عطاری

عطاری افزود: اسیر اول چیزی نداشت اما از جیب اسیر دوم یک جعبه سیگار پیدا کرد، فقط یک نخ سیگار در جعبه بود، هر دوی ما سیگاری بودیم و اسیر عراقی هم با حسرت به یک نخ سیگار چشم دوخته بود. دوستمان به زبان عربی خطاب به اسیر عراقی گفت؛ نصف لک، نصف لنا و اسیر قبول کرد و باب دوستی ما با اسیر عراقی باز شد و از سر ناچاری یک نخ سیگار را سه نفری کشیدیم.

تلافی موجی‌بازی‌!

در ادامه جلسه محمد حصاری، رزمنده دفاع مقدس تعریف کرد: یک شب با موجی‌ بازی همه را دست انداخته بودم و غافل از اینکه همه دست به یکی کرده‌اند تا تلافی کنند. ظاهراً اطلاعاتی به فرماندهان رسیده بود که برخی با اسرا رفتار درستی ندارند. من هم از همه جا بی‌خبر طعمه شدم و لباس عراقی تنم کردند تا بسنجند که رزمندگان با اسرا چطور رفتار می‌کنند.

حصاری

وی در پایان گفت: نمی‌دانستم که این فیلم است تا از خجالت من در آیند، گفتم الله‌اکبر الله‌اکبر الدخیل الدخیل، صورتم را گرفتم که کسی نشناسد، همه با قنداق تفنگ می‌زدند و رحم نمی‌کردند و می‌گفتند بزنید این بعثی پدر سوخته را، ما را داخل اتاق تاریک انداختند، قرار بود دقایقی بعد لباس‌هایم را در بیاورم و به جمع رزمندگان ملحق شوم تا گمان کنند که اسیر از دستشان فرار کرده است. اما یکدفعه وارد اتاق شدند و تا خوردم زدند، یکی از بچه‌ها بی‌نفس از زیر دست و پا نیشگون می‌گرفت و می‌گفت این به تلافی موجی‌بازی‌هایت تا تو باشی این جماعت را سر کار نگذاری و با احساساتشان بازی نکنی.

گزارش از سحر محمدعلیخانی

انتهای پیام
captcha