از مهندسی دانشگاه تبریز تا آموزش نیروهای لبنانی
کد خبر: 4106297
تاریخ انتشار : ۲۱ آذر ۱۴۰۱ - ۱۰:۴۹
خاطره‌گویی درباره شهید «وحید علویری»

از مهندسی دانشگاه تبریز تا آموزش نیروهای لبنانی

شهید «وحید علویری» دانشجوی مکانیک دانشگاه تبریز از اولین رزمنده‌هایی بود که به لبنان اعزام شد و در آموزش نیروهای لبنانی و سوری از همان سال‌های آغازین دهه ۶۰ نقش بسزایی داشت.

شهید وحید علویری

به گزارش ایکنا از قزوین، چهل‌وسومین مراسم یادبود شهدا در قزوین با عنوان «با این ستاره‌ها» به خاطره‌گویی درباره شهید دانشجو «وحید علویری» اختصاص داشت. این برنامه با همکاری «مؤسسه فرهنگی نامیرا» و سازمان بسیج دانشجویی استان قزوین برگزار شد.

در ابتدای این برنامه محمدعلی حضرتی، رزمنده دفاع مقدس که اجرای برنامه را نیز برعهده داشت ضمن معرفی شهید «وحید علویری»، گفت: بزرگ‌ترین فرماندهان و سرداران دفاع مقدس دانشجویانی بوده‌اند که خودشان را از پشت میزهای دانشگاه به پشت خاکریزها رساندند و از تمامیت ارضی این مملکت و از عظمت انقلابی که آفریده بودند دفاع کردند و سزاوار است که همیشه از آن‌ها یاد کنیم.

وی ادامه داد: وحید علویری اصالتی شریف‌آبادی داشت و می‌دانیم در شهرها و شهرک‌های استان قزوین، مردم شریف‌آباد حساب جداگانه‌ای دارند و نقش بسزایی در دفاع از انقلاب و حضور در جبهه‌ها ایفا کرده‌اند.

حضرتی خاطرنشان کرد: وحید در یک خانواده فرهنگی بزرگ شده بود. پدرش دبیر فلسفه بود. وحید در رشته مکانیک دانشگاه تبریز قبول شد و این موضوع نشان می‌دهد که در بحث‌های فنی بسیار دقیق بود، از اولین رزمنده‌هایی بود که به لبنان اعزام شد و در کار آموزش نیروهای لبنانی و سوری از همان سال‌های آغازین دهه ۶۰ نقش بسزایی داشت.

وی بیان کرد: واژه مظلوم را برای وحید استفاده می‌کنیم به خاطر اینکه وجوه مختلف شخصیت وحید علویری بسیار مورد تحلیل و بررسی قرار نگرفته است؛ مدیریت جنگ او مورد بازشناسی قرار گرفته، درباره انضباط فردی و تعهدش در مجموعه کاری‌ زمانی که در واحد پرسنلی سپاه بود و درباره شجاعت و تدبیری که داشت، کمتر سخن گفته شده است و امیدواریم برگزاری این نشست بتواند غبار از چهره آینه‌گون این شهید عزیز پاک کند و ما با وجوه مختلف شخصیتی این دانشجوی شهید از نزدیک آشنا شویم.

این رزمنده دفاع مقدس گفت: وحید کنگ‌فوکار بود، چفیه را دور سرش طوری می‌بست مثل عمامه می‌شد و چهره‌اش نورانی بود و محاسن بسیار زیبا داشت.

وحید در اخلاق و شجاعت کم‌نظیر بود

در ادامه فرید علویری، برادر شهید سخنان خود را این طور آغاز کرد: یکی از مواردی که شهید وحید خیلی به آن توجه داشت کمک به همنوع بود، یک مورد که بعد از این همه سال همچنان در خاطرم مانده مربوط به زمانی است که در خیابان پادگان قزوین زندگی می‌کردیم، اوایل دهه شصت بود و زمستان‌های سختی داشتیم، برف سنگینی باریده بود؛ من و وحید باهم برای پارو کردن برف به روی بام خانه می‌رفتیم. آقایی همسایه‌مان بود که به لحاظ سیاسی چندان انقلاب اسلامی را نپذیرفته بود و در واقع با انقلاب همراه نبود ولی به لحاظ انسانی و اخلاقی بدی از او ندیده بودیم. این آقا تنها فرزندش یک دختر بود و کسی را برای کمک در پارو کردن نداشت.

وی بیان کرد: برف سنگینی باریده بود و ما روی بام خانه بودیم که دیدیم این بنده خدا با یک خاک‌انداز برف‌ها را پارو می‌کند، وحید گفت ما اینجا را تمام کردیم من می‌روم به او کمک کنم و همین کار را کرد و به تنهایی همه برف‌ها را برای مرد پارو کرد و این کمک و این خوش‌اخلاقی وحید، اثری بر آن مرد گذاشت که بعدها ما دیدیم ایشان هم با ما همراه شد، مثلاً می‌دیدیم در مجالسی مثل نیمه شعبان می‌آمد در کارهای جشن کمک می‌کرد. به شخصیت وحید علاقه‌مند شده بود و همین باعث شد با بچه‌های انقلابی همراه شود.

برادر شهید وحید علویری درباره شجاعت این شهید، یادآور شد: آن‌هایی که در جبهه‌های نبرد شجاعتش را دیده‌اند می‌دانند اما من می‌خواهم درباره شجاعت این شهید در زندگی عادی بگویم. انقلاب هنوز به پیروزی نرسیده بود، وحید در تظاهرات شرکت می‌کرد و پدرمان نگران او بود، آن زمان ما هنوز از تهران به قزوین مهاجرت نکرده بودیم. پدرم یک روز در خانه را قفل کرد که وحید به تظاهرات نرود. وحید هم می‌خواست حتماً آن روز برود، ظاهراً یک تجمع خاص بود. شهید وحید به من گفت که فرید من می‌روم، شما به پدر نگو، گفتم چطور می‌روی؟ پدر همه درها را قفل کرده! گفت من می‌روم از پشت‌بام می‌پرم پایین، حالا از تیر برق یا از هر چیزی می‌پرم پایین و می‌روم و رفت، به چشم دیدم که رفت بالای ‌بام، از چیزی هم کمک نگرفت و از آن بلندی پرید پایین و رفت. رفت و شب دیروقت آمد. همه نگران بودند. وقتی وحید به خانه رسید از پدر درباره غسل میت پرسید بعد تعریف کرد که کودکی را با تیر زدند مغزش ریخت زمین و ما جمع کردیم.

وی بیان کرد: جریان دیگری هم برایش رخ داده بود که به پدر نگفت فقط برای من بازگو کرد؛ چون می‌ترسید آن موضوع باعث این شود که پدر دیگر اجازه ندهد که برود. گفت فرید رفته بودم فلان خیابان، داشتیم اعلامیه‌ها را پخش می‌کردیم و می‌چسباندیم یک آن دیدیم چند مأمور ساواک ما را از دور دیدند و دنبالمان کردند و ما هم با سرعت فرار کردیم. چندین خیابان را به سرعت دویدیم ولی آن‌ها رهایمان نمی‌کردند تا اینکه بالاخره یک طوری در کوچه پس کوچه‌ها از دستشان فرار کردیم.

فرید علویری ادامه داد: وقتی به قزوین مهاجرت کردیم وحید کنکور داد و دانشگاه تبریز قبول شد و من گفت برای ثبت‌نام می‌آیی برویم؟ می‌خواهم تنها نباشم. با وحید همراه شدم، پیکان پدرم را برداشت و باهم راهی تبریز شدیم. آن موقع وحید عضو سپاه بود و با کارتی که داشت در سپاه تبریز اقامت کردیم. یادم است آن شب داشت سخنرانی حضرت امام خمینی(ره) را پخش می‌کرد همانطور که امام صحبت می‌کردند دیدم برادرم اشک از چشمانش سرازیر است و تا من را دید اشک‌هایش را پاک کرد. خیلی به امام علاقه داشت و من از نزدیک شاهد بودم که برای پیشبرد اهداف انقلاب و رهبرمان چقدر تلاش می‌کند.

تحقیق از خانواده!

در ادامه برنامه کریم جوادی، یکی از دوستان شهید علویری، اظهار کرد: وقتی وحید با خانواده‌ از تهران به قزوین مهاجرت کرد؛ من در سپاه بین همکاران پرسنلی هر چه جستجو کردم کسی را پیدا نکردم که بتوانم درباره او تحقیقات کنم. با مشورتی که آن موقع با مسئولین پرسنلی انجام دادم به منزلشان رفتم؛ خیلی گرم از من استقبال کردند و خوشحال هم شدند که پسرشان می‌خواهد عضو رسمی سپاه شود. پدر وحید خصوصیات اخلاقی‌اش را گفت و در نهایت همکار شدیم.

وی ادامه داد: وحید علی‌رغم شوخ‌طبع بودنش در جمع‌های خصوصی، در جمع‌های عمومی و کارش خیلی جدی بود یعنی اگر کاری را به او واگذار می‌کردند به هیچ‌وجه کوتاهی و سستی نمی‌کرد و سعی می‌کرد آن کار را دقیق و کامل و به نحو احسن انجام دهد.

عکس یادگاری

قربان اسماعیلی، رزمنده دفاع مقدس و از همرزمان شهید علویری در ادامه برنامه گفت: وحید عاشق امام خمینی (ره) بود و سعی می‌کرد آرمان‌های امام را ادامه دهد؛ مثلاً اینکه ساده‌زیست بود و حتی مراسم عروسی‌اش را به سادگی برگزار کرد.

وی ادامه داد: وحید مظلوم بود، او اصالت شریف‌آباد داشت و بزرگ‌شده تهران بود و این جابه‌جایی‌ها باعث می‌شد دوست و آشنا کمتر داشته باشد. بنده با شهید در سپاه قزوین همکار بودیم؛ فکر می‌کنم سال ۶۴ در حال اعزام رزمنده‌ها آن موقع که همه با هم عکس یادگاری می‌گرفتند وحید دست مرا گرفت و گفت: بابا بی‌انصاف بیا اینجا یک عکس با هم بگیریم. می‌گفت همه که با هم رفیق هستند با هم عکس می‌گیرند، پس رفیق من چه کسی است؟ من متأثر شدم و گفتم ما که قابل نیستیم، از خدا هم می‌خواهیم با شما عکس بگیریم. ایستادیم و فکر می‌کنم سهراب احمدی بود که یک عکس از ما گرفتند و به یادگاری ماند.

پرانرژی و دقیق

ذکریا کیایی، همرزم شهید علویری نیز در این برنامه بیان کرد: شهید وحید علویری و شهید یارمحمدی به معنای کلمه مظلوم و البته دلاور بودند، من با وحید آقا و شهید یارمحمدی باهم برای عملیات خیبر اعزام شدیم، من در جزیره از این 2 عزیز چیزی دیدم که شاید از خیلی‌ها ندیده بودم و ندیدم. وقتی مرحله آفندی عملیات خیبر به پایان رسید قرار شد که برای پدافند گردان ما اعزام شود. آن موقع فرمانده مستقیم آقای کشمرزی بودند. من معاون گردان بودم. وحید آقا مسئول دسته بودند. قبل از اینکه گردان اعزام شود مسئولیت آماده‌سازی جسمانی گردان با ایشان و شهید یارمحمدی بود. هر 2 هم ورزیده و هم ورزشکار بودند، هم اهل شجاعت و بذله‌گویی و شوخ‌طبعی و بدن‌های آماده‌ای داشتند و در ساختن فیزیکی بچه‌های گردان نقش خیلی خوبی را ایفا کردند.

وی در پایان گفت: روحیه گردان خیلی به هم ریخته بود، اتفاقاتی افتاده بود که ما نمی‌دانستیم آقا فصیح (فرج‌اله فصیحی رامندی، آزاده) زنده است، همه می‌گفتند آقا فصیح شهید شده. شالباف و رضا حسن‌پور که شهید شده بود. خبر شهادت رزمنده‌ها می‌رسید و روحیه‌ها به هم ریخت، اما شهید وحید و شهید یارمحمدی به شدت فعال و پرانرژی بودند و با همه مشکلات خیلی قشنگ کارشان را مدیریت می‌کردند؛ یک مورد عجیبی که من در شهید علویری دیدم این بود که خیلی به جزئیات توجه می‌کرد، فرض کنید یک گلوله آرپی‌جی فلان جا خورده، گلوله را جمع می‌کرد می‌آورد. هر وسیله‌ای که احساس می‌کرد به درد گردان می‌خورد جمع می‌کرد می‌آورد.

یادآور می‌شود که شهید وحید علویری چهارم اسفند ۱۳۶۴ در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای شهر قزوین واقع است.

 
انتهای پیام
captcha