به گزارش ایکنا، نخستین نشست تخصصی مطالعات نقدپژوهی در قلمرو علوم انسانی امروز، 14 تیر در پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، اجتماعی و تمدنی برگزار شد.
در این نشست عبدالرحمن حسنیفر، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی با موضوع «فلسفه نقد در جامعه ایرانی از منظر فرهنگی و علمی» سخنرانی کرد که گزیده آن را در ادامه میخوانید؛
موضوع صحبت من نقد در جامعه ایرانی است. در مورد نقد حرف بسیار است همانطور که این نشست ابعاد متنوعی را پیرامون نقد دنبال میکند. به تعبیری میشود گفت موضوع نقد و دغدغه نقد مسئله همیشگی و مستمر به حساب میآید. اهمیت داشتن نقد به این جهت است که نقد نوعی تعهد به وظیفه اجتماعی است، هم برای منتقد و هم کسی که منتقد میشود. اهمیت نقد این است بنیان دوران جدید محسوب میشود، دورانی که تعریف جدیدی از هستیشناسی و معرفتشناسی را ارائه میدهد. ظهور و تعالی در قالب نقد از ویژگیهای دوران جدید است.
نقد مزایایی دارد و این مزایا برمیگردد به اینکه چگونه به فلسفه نقد بپردازیم. نقد به روشنتر شدن واقعیت در فضای پیچیده امروزی کمک میکند. نقد باعث مشارکتپذیری عمومی به عنوان اصلی مهم برای کنشگری محسوب میشود. رشد و تعالی و توسعه به واسطه نقد حاصل میشود. کم شدن یا کنار گذاشته شدن تصمیمات غلط به واسطه نقد امکانپذیر است. افزایش همافزایی در عرصه جامعه و کم شدن نگاه ایدئولوژیک و خطابه یک طرفه و نظرات متعصبانه و توهم دانایی از دیگر ثمرات نقد است.
مسئله من چیست؟ مشکل این است دوری جامع ایرانی از نقد به گونهای است که میتوانیم از فقدان فرهنگ نقد یاد کنیم. این وضعیت در ارتباط با امر سیاسی دشوارتر میشود یعنی اگر در امر اجتماعی بخواهیم بحث انتقادی مطرح کنیم تبدیل به امر سیاسی و فراتر از امر سیاسی میشود. سؤال این است چرا جامعهای ایرانی از نقد دور است؟ ما هم از لحاظ تاریخی، هم از لحاظ فکری و هم از لحاظ اندیشهای که سنت دینی ما باشد داشتههایی داریم مثلًا از لحاظ تاریخی بحث امر به معروف داریم، بحث اخلاقیات را داریم. اگر خود آثار فیلسوفان را نگاه کنیم نقد وضع موجود میکنند یا آثار اخوان الصفا نوعی نقد است.
با وجود این سنت تاریخی در کنار دوران جدید که سازوکارهای زیادی برای نقد دارد، کمتر به نقد تن داده میشود. پرسش من این است که اشکال از کجا است که در عرصه فردی و اجتماعی فقدان نقد وجود دارد و حتی پدر خانواده هم نقدپذیر نیست؟ با وجود همه سازوکارها چرا در میان روشنفکران و سیاسیون دوری از نقد وجود دارد؟ این اشکال هم عرصه عمومی جامعه وارد است و هم در عرصه دانشگاه که باید نقدپذیر باشد و نقد جزء ویژگی این فضا باشد.
به نظرم میآید در یک سطحی که فرهنگی و اجتماعی و عمومی و سیاسی است نقد مساوی با تخریب است. هر جا سخن از نقد میشود به منزله تخریب است. در اینجا این سؤال پیش میآید که این اشکال به نقد برمیگردد یا منتقد؟ گاهی ناقد نیّتش تخریب است و دنبال زدن دیدگاه یا فرد است. اینکه چطور میتوانیم نقد مناسبی داشته باشیم مسئلهای است که این جلسات میتواند به تبیین آن کمک کند. گاهی یک خبرنگار گزارشی مطرح میکند ولی به جای اینکه خبری باشد تحلیلی است. از آن طرف منتقدشونده هم پذیرش نقد را به منزله تسلیم یعنی خراب شدن خودش میداند. این یک تناقض است.
نکته مهم این است ما هنوز در منطق دوران جدید قرار نداریم که در آن نقد یک اصل مهم به حساب میآید. قرار نگرفتن در دوران جدید چیزی است که وضعیت گذار نامیده میشود و چالش سنت و مدرن را رقم زده است. ما از وضعیت ابهام و گذار خوشمان میآید و این ناشی از این است تکلیف ما با خیلی از چیزها معلوم نشده است. این وضعیت نوعی نابینایی یا حتی جهل است یعنی یک چیزی را نمیتوانیم ببینیم و این ناشی از این است تکلیفمان با چالشهای دوران جدید روشن نشده است.
اینکه جامعه نقد را مساوی به تخریب میداند به ناقد و منتقد برمیگردد. دلایلش چیست؟ من چند دلیل را فهرست کردم. یک، عدم وجود مبنای مشترک و مورد توافق. معمولاً مبانی مشترک مورد توافق جمعی نداریم مثلاً پدر و دختر صحبت میکنند ولی توافق ندارند هدف زندگی این است یا هدف مدیر و کارمند یک سازمان مورد توافق آنها نیست. اگر زیست مشترک جمعی برایمان مهم است باید مبانی مشترک برجسته میشود.
عامل دوم این است که در وجود ما ایرانیها فرهنگ فردیگرایانه وجود دارد یعنی در هر کسوتی پدر یا مدیر روحیه مطلق فردگرایی در وجودمان مستتر هست. سوم، فقدان اصل گفتوگو که نابلدی روشی است و هم اینکه ظرفیت گفتوگو وجود ندارد. چهارم اینکه پذیرش نقد به منزله شکست تلقی میشود. از طرف دیگر به خاطر این وضعیت به جنبه مثبت و ایجابی نقد کاری نداریم. مسئله دیگر این است که ما تقدم امنیت را بر آزادی داریم وقتی امنیت مهم میشود آزادی کنار میرود. عامل بعد وابستگی و تکیه به باورها و اعتقادت سنتی که هرگونه نقدی را برنمیتابد. عامل بعدی بیجایی و ناجایی علم و دانش در جامعه ایران است.
بحث آخر من بیان راهکار است که در چند گام بیان میکنم. گام اول توجه به فلسفه نقد و توجه به ضرورت نقد به صورت مبنایی و پارادایمی است. توجه به نتایج مثبت نقد گام اول است. گام دوم بازنگری در بستر و فضای نقد یعنی چطور میشود بستر و فضای نقد را گسترش دهیم و رفع اشکالات آن. گام سوم اینکه چگونه میشود نسبت بین علم و باور برقرار کرد. اینها گامهایی است که باید برای پشت سر بگذاریم.
انتهای پیام