پانزده رجبالمرجب مقارن با سالروز رحلت عقیله بنیهاشم حضرت زینب(س)، فرصت و توفیقی است برای دلدادگان آن حضرت که به مطالعه ویژگی و خصایص ابعاد وجودی آن بانوی ملکوتی بپردازند که در ضمن کسب معرفت و شناخت بیشتر، سیره نظری و عملی ایشان را الگو و اسوه خود قرار دهند.
در همین راستا حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمدتقی قادری، استاد حوزه علمیه به تحلیل اجمالی مشی سیاسی آن حضرت با استناد به دو خطبه ایراد شده در کوفه و شام پرداخته است؛ چراکه این دو خطبه، پیش از آنکه خطبه باشد بیانگر خطمشی سیاسی آن حضرت است.
نخستین ویژگی مشی سیاسی آن حضرت آیندهنگری بوده است؛ در واقعه عاشورا اسیری دربند قرار گرفته حاکمیت بنیامیه بود، ولی آینده را چنان میدید که گویی که هماینک در پیش روی او حاضر است.
از همین رو با کمال قاطعیت پیشبینی میکرد و با جرئت به یزید میفرمود: «سرنوشت تلخی در انتظار توست و حکومت تو در آینده بس نزدیک به سقوط و زوال حتمی منتهی خواهد شد.»
ایشان در مقابل چشمان به خون گرفته طاغوت زمان و همه حاضران در کاخ استبدادی میفرمود: «اظننت يا يزيد! حيث اخذت علينا اقطار الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق كما تساق الاماء ان بناء علي الله هواناً و بك عليه كرامة!! و ان ربك لعظيم خطرك عنده!! فشمغت بانفك و نظرت في عطفك، جذلا مسرورا، حين رايت الدنياح لك مستوسقة، و الامور متسقة و حين صفالك ملكنا سلطاننا،
فمهلا مهلا، انيست قول الله عزوجل: و لا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين. (سوره آل عمران/ آيه ۱۷۸)
ای يزيد! آيا گمان ميبری اين كه اطراف زمين و آفاق آسمان را بر ما تنگ گرفتی و راه چاره را بر ما بستی كه ما را به مانند كنيزان به اسيری برند، ما نزد خدا خوار و تو سربلند گشته و دارای مقام و منزلت شدهای، پس خود را بزرگ پنداشته به خود باليدی، شادمان و مسرور گشتی كه ديدی دنيا چند روزی به كام تو شده و كارها بر وفق مراد تو میچرخد و حكومتی كه حق ما بود در اختيار تو قرار گرفته است، آرام باش، آهستهتر. آيا فراموش كردهای قول خداوند متعال را که فرمود: «گمان نكنند آنان كه كافر گشتهاند اين كه ما آنها را مهلت میدهيم به نفع و خير آنان است، بلكه ايشان را مهلت میدهيم تا گناه بيشتر كنند و آنان را عذابی باشد دردناک.»
دومین مشی سیاسی عقیله بنیهاشم تحقیر و خرد کردن طاغوت بوده است، به این معنا با اینکه وی اسیر و دربند حاکمیت بنیامیه قرار داشت و از حمایتکنندهای برخوردار نبود و یک تنه در مقابل عبیدالله و یزید بن معاویه قرار گرفته بود که هر کس اعتراضی میکرد زبان از حلقومش بیرون میکشیدند و سر به دار میکردند؛ ولی زینب(س) بیاعتنا به همه، در مقابل همه به تحقیر و خرد کردن شخصیت پوشالی یزید پرداخت و خطاب به وی فرمود: «و لئن جرت علي الدواهي مخاطبتك، اني لاستصغر و قدرك، و استعظم تقريعك و اسثتكثر توبيخك، لكن العيون عبري، و الصدور حری الا فالعجب كل العجب لقتل حزب الله النجباء بحزب الشيطان الطلقاء، فهذه الايدي تنصح من دمائنا، و الافواه تتحلب من لحومنا و تلك الجثث الطواهر الزواكي تتاهبها العواسل و تعفوها امهات الفواعل، و لئن اتخذتنا مغنماً لبقدنا و شيكا مغرما، حين لا تجد الا ما قدمت يداک و ماربك بظلام للعبيد، فالي الله المشتكي. و عليه المعول.
اگر مصائب روزگار مرا بر آن داشت كه با تو مخاطبه و تكلم كنم ولی بدان قدر تو را كم میكنم و سرزنش تو را عظيم و توبيخ تو را بسيار میشمارم، اين جزع و بیتابی كه میبينی نه از ترس قدرت و هيبت توست، لكن چشمها گريان و سينهها سوزان است.
چه سخت و دشوار است نجيبانی كه لشكر خداوندند به دست طلقاء (آزادشدگان) كه حزب شيطاناند كشته گردند و خون ما از دستهايشان بريزد، و دهان ايشان از گوشت ما بدوشد و آن جسدهای پاک و پاكيزه را گرگهای بيابان سركشی كنند، و كفتارها در خاک بغلطانند (كنايه از غربت و بی كسی آنها).
ای يزيد! اگر امروز ما را غنيمت خود دانستی زود باشد كه اين غنيمت موجب غرامت(ضرر) تو گردد در هنگامی كه نيابی مگر آنچه را كه از پيش فرستادهای و نيست خداوند بر بندگان ستمكننده، به خدا شكايت میكنيم و بر او اعتماد مینماييم.»
سومین مشی سیاسی حضرت زینب(س) توبیخ و ملامت سازشگران و ساکتین در برابر بیدادگری بوده است.
ازهمین رو به هنگام ورود به کوفه وقتی دید کوفیان برای مظلومیت آنان گریه سر داده و اشک میریزند، در قامت پدرش علی(ع) ظاهر شد و همانگونه که آن حضرت مردم کوفه را ملامت و توبیخ کرده و میفرمودند: «یااشباه الرجال ولا الرجال؛ ایشان نیز همانند پدر« البته با این تفاوت بسیار مهم علی(ع) در قامت حاکم ولی حضرت زینب(س) در لباس اسارت به ملامت و توبیخ مردم کوفه پرداخت و خطاب به آنان فرمود: «أتَبْکُونَ أَخِی؟! أَجَلْ، وَاللَّهِ فَابْکُوا فَإِنَّکُمْ أَحْرَى بِالْبُکَاءِ فَابْکُوا کَثِیراً وَاضْحَکُوا قَلِیلًا؛ فَقَدْ أَبْلَیْتُمْ بِعَارِهَا وَمَنَیْتُمْ بِشَنَارِهَا وَلَنْ تَرْحَضُوهَا أَبَداً ؛ وَأَنَّى تَرْحَضُونَ قُتِلَ سَلِیلُ خَاتَمِ النُّبُوَّةِ وَمَعْدِنِ الرِّسَالَةِ وَسَیِّدُ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَمَلَاذُ حَرْبِکُمْ وَمَعَاذُ حِزْبِکُمْ وَمَقَرُّ سِلْمِکُمْ وَآسِی کَلْمِکُمْ وَمَفْزَعُ نَازِلَتِکُمْ وَالْمَرْجِعُ إِلَیْهِ عِنْدَ مُقَاتَلَتِکُمْ؛ وَمَدَرَةُ حُجَجِکُمْ وَمَنَارُ مَحَجَّتِکُمْ أَلَا سَاءَ مَا قَدَّمَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ وَسَاءَ مَا تَزِرُونَ لِیَوْمِ بَعْثِکُمُ فَتَعْساً تَعْساً وَنَکْساً نَکْساً لَقَدْ خَابَ السَّعْیُ وَتَبَّتِ الْأَیْدِی وَخَسِرَتِ الصَّفْقَةُ وَبُؤْتُمْ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ* وَضُرِبَتْ عَلَیْکُمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ.
گریه میکنید؟ زار میزنید؟ آری به خدا سوگند که باید گریه کنید، پس بسیار بگریید و کمتر بخندید، چراکه دامان خود را به ننگ و عار جنایتی آلودهاید که ننگ و پلیدی آن را از دامان خود تا ابد نتوانید شست و چگونه میتوانید ننگ حاصل از کشتن فرزند رسول خدا(ص)، خاتم پیامبران، معدن رسالت، و سرور جوانان اهل بهشت را از دامان خود بزدایید؟
کسی که پناه مؤمنان شما، فریادرس در بلایای شما، مشعل فروزان استدلال شما بر حق و حقیقت و یاور شما در هنگام قحطی و خشکسالی بود؛ چه بار سنگین و بدی بر دوش خود نهادید، پس رحمت خدایی از شما دور و دورتر باد. که تلاشتان بیهوده، دستانتان بریده، معاملهتان قرین زیان گردیده است، خود را به خشم خدا گرفتار نموده و بدین ترتیب خواری و درماندگی بر شما لازم آمده است.»
چهارمین مشی سیاسی فاطمه ثانی مشی احتجاجی است. به این معنا در همان حال که سازشگران و نیز یزید بن معاویه را مورد توبیخ و ملامت قرار می دهد؛ ولی همین ملامت همراه با احتجاج و استدلال مستقیم و غیر مستقیم به آیات قرآن است.
از همین رو خطاب به مردم کوفه میفرماید:« تَدْرُونَ وَیْلَکُمْ أَیَّ کَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ ص فَرَثْتُمْ وَأَیَّ عَهْدٍ نَکَثْتُمْ وَأَیَّ کَرِیمَةٍ لَهُ أَبْرَزْتُمْ وَأَیَّ حُرْمَةٍ لَهُ هَتَکْتُمْ وَأَیَّ دَمٍ لَهُ سَفَکْتُمْ أَ فَعَجِبْتُمْ أَنْ تُمْطِرَ السَّمَاءُ دَماً وَلَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزى وَهُمْ لا یُنْصَرُونَ فَلَا یَسْتَخِفَّنَّکُمُ الْمَهَلُ فَإِنَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَا یَحْفِزُهُ الْبِدَارُ وَلَا یُخْشَى عَلَیْهِ فَوْتُ النَّارِ کَلَّا إِنَّ رَبَّکَ لَنَا وَلَهُمْ لَبِالْمِرْصادِ: وای بر شما ای مردم کوفه! آیا میدانید چه جگری از رسول خدا دریدهاید؟ چه زنان و دختران با عفت و وقاری را از خاندان او به کوچه و بازار کشاندهاید؟! چه خونی از آن حضرت بر زمین ریختهاید؟! و چه حرمتی از او شکستهاید؟!
شما این جنایت فجیع را بیپرده و آشکار به انجام رسانید؛ جنایتی که سر آغاز جنایات دیگری در تاریخ گشته، سیاه، تاریک و جبرانناپذیر بوده، تمام سطح زمین و وسعت آسمان را پر کرده است.
آیا از اینکه آسمان خون باریده تعجب میکنید؟ در حالی که عذاب آخرت در مقایسه با این امر، بسیار شدیدتر و خوار کنندهتر است و در آن روز کسی به یاری شما نخواهد آمد.
پس مهلتهایی که خدای متعال به شما میدهد موجب خوشی شما نگردد، چراکه خدا در عذاب کردن بندگان خود شتاب نمیکند، چون ترسی از پایمال شدن خون و از دست رفتن زمان انتقام ندارد و همانا که خدای شما همیشه در کمین است.»
و نیز خطاب به یزید می فرماید: «امن العدل يابن الطلقاء تخديرك اماءک و نساءک و سوقک بنات رسول الله سبايا؟! قد هتكت ستورهن، و ابديت وجوهَهُنَّ، تحدوبهن الاعداء من بلد الي بلد، و يستشرفهن اهل المنازل و المناهل و يتصفح وجوههن القريب و البعيد، و الدني و الشريف، ليس معهن من رجالهن ولي، و لا من هماتهن حمي، و كيف ترتجي مراقبة من لفظ فوه اكباد الاذكياء، و نبت لحمد بدماء الشهداء؟! و كيف يستظل في ظللنا اهل البيت من نظر الينا بالشنف و الشنآن و الإحن و الاضغان؟! ثم تقول غير متاثم و لامستعظم: فاهلوا استهلوا فرحا. ثم قالوا: يا يزيد لا تشل.منتحياً علي ثنايا ابي عبدالله عليه السّلام سيد شباب اهل الجنة تنكتها بمخصرتك. و كيف لا تقول ذلک و قد نكات القرحة، و استاصلت الشافة، باداقتك دماء ذرية محمد ـ صلي الله عليه و آله و نجوم الارض من آل عبدالمطلب؟! و تهتفُّ باشياخک.
آيا اين از عدالت است، ای فرزند بردگان آزاد شده [بردگان آزاد شده رسول خدا صلی الله عليه و آله]، كه تو، زنان و كنيزگان خود را پشت پرده نگه داری ولی دختران رسول خدا صلی الله عليه و آله اسير باشند؟ پرده حشمت و حرمت ايشان را هتک كنی و صورتهايشان را بگشای. دشمنان آنان را شهر به شهر ببرند، بومي و غريب چشم بدانها دوزند، و نزديک و دور و وضيع و شريف چهره آنان را بنگرند در حالی كه از مردان و پرستاران ايشان كسی با ايشان نبوده و چگونه اميد میرود كه مراقبت و نگهبانی ما كند.
كسی كه جگر آزادگان را جويده و از دهان بيرون افكنده است، و گوشتش به خون شهيدان نمو كرده است. (كنايه از اين كه از فرزند هند جگر خوار چه توقع میتوان داشت)؛ چگونه به دشمنی با ما نشتابد آن كسی كه كينه ما را از بدر و احد در دل دارد و هميشه با ديده بغض و عداوت در ما مینگرد.
آنگاه بدون آن كه خود را گناهكار بدانی و مرتكب امری عظيم بشماری اين شعر میخوانی: فاهلوا و استهلوا فرحاً ثم قالوا يا يزيد لا تشل و با چوبی كه در دست داري بر دندانهای ابو عبدالله عليه السّلام سيد جوانان اهل بهشت میزني. چرا اين شعر نخوانی حال آن كه دلهای ما را مجروح و زخمناک نمودی و اصل و ريشه ما را با ريختن خون ذرية رسول خدا(ص) و ستارگان روی زمين از آل عبدالمطلب بريدی، آن گاه پدران و نياكان خود را ندا میدهی.»
پنجمین مشی سیاسی حضرت زینب(س)، مات کردن دشمن بوده است، به این معنا حاکمیت بنیامیه با تصور و محاسبه به اینکه با برگزاری جشن پیروزی در کاخ سبز، زهر چشمی از مخالفان گرفته و حاکمیت تثبیت خواهد شد، بازماندگان واقعه عاشورا را درحالی که یک سر آن به امام سجاد(ع) و سر دیگر به حضرت زینب(س) ریسمان بسته شده بودند، با وضعیت رقتانگیزی وارد مجلس یزید در شام نمودند.
عقیله بنیهاشم از فرصت استفاده کرد و با تازیانه سخن و برملاکردن گذشته بنی امیه، دشمن را مات کرد و تمام محاسبات یزید را بهم ریخت و کاخ را به لرزه درآورد.
چراکه خطاب به یزید فرمود: «فكد كيدك، واسع سعيك، و ناصب جهدك فوالله لا تمعون ذكرنا، و لا تميت وحينا، و لا تددك امرنا، و لا ترحض عنك عارها و هل رايك الافندا و ايامك الاعددا، و جمعك الا بددا، يوم ينادي المناد، الا لعنة الله علي الظالمين، فالحمد لله الذي ختم لاولنا بالسعادة و المغفرة، و الاخرنا بالشهادة و الرحمة.
ای يزيد! هر كيد و مكر كه داری بكن، هر كوشش كه خواهی بنمای، هر جهد كه داری به كار گير، به خدا سوگند هرگز نتوانی نام و ياد ما را محو كنی، و ما را نتوانی از بين ببری و به نهايت ما نتوانی رسيد، هرگز ننگ اين ستم را از خود نتوانی زدود و روزهاي قدرت تو اندک و جمعيت تو رو به پراكندگی است، در روزی كه منادی حق ندا كند كه لعنت خدا بر ستمكاران سپاس خدای را كه اول ما را به سعادت و مغفرت ثبت كرد و آخر ما را به شهادت و رحمت فائز گرداند.» (بحار، ج۴۵، ص۱۳۲)
ششمین مشی سیاسی حضرت زینب(س) صراحت لهجه در بیان حقایق و در مقام روشنگری بوده است؛ از همین رو به هنگام ورود به کوفه شخصیت واقعی مردم کوفه را بهتر از هر روانشناسی رو کرد و نشان داد و خطاب به آنان فرمود: «یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ یَا أَهْلَ الْخَتْلِ وَالْغَدْرِ وَالْخَذْلِ أَلَا فَلَا رَقَأَتِ الْعَبْرَةُ وَلَا هَدَأَتِ الزَّفْرَةُ إِنَّمَا مَثَلُکُمْ کَمَثَلِ الَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُم هَلْ فِیکُمْ إِلَّا الصَّلَفُ وَالْعُجْبُ وَالشَّنَفُ وَالْکَذِبُ وَمَلَقُ الْإِمَاءِ وَغَمْزُ الْأَعْدَاءِ أَوْ کَمَرْعًى عَلَى دِمْنَةٍ أَوْ کَفِضَّةٍ عَلَى مَلْحُودَةٍ أَلَا بِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ وَفِی الْعَذَابِ أَنْتُمْ خَالِدُونَ.
ای مردم کوفه، ای مردمان حیلهگر و خیانتکار! گریه میکنید؟ اشک چشمانتان خشک نشود و نالههایتان آرام نگیرد. همانا که کار شما مانند آن زنی است که رشتۀ خود را پس از محکم یافتن، یکی یکی از هم میگسست، شما نیز سوگندهای خود را در میان خویش، وسیله فریب و تقلب ساختهاید.
آیا در میان شما جز وقاحت و رسوایی، سینههای آکنده از کینه، دو رویی و تملق، همچون زبانپردازی کنیزکان و ذلت و حقارت در برابر دشمنان چیز دیگری نیز یافت میشود؟ یا همچون سبزههایی هستید که ریشه در فضولات حیوانی داشته یا همچون جنازه دفن شدهای که روی قبرش را با نقره تزیین نموده باشند؟ چه بد توشهای برای آخرت فرستادهاید؛ توشهای که همان خشم و سخط خدا است و در عذاب جاویدان خواهید بود.» (بحار،ج۴۵،ص۱۱۵)
هفتمین مشی سیاسی زینب کبری(س)، همراهی با ولی و فدایی ولی بودن است. به این معنا آنچنان در ولایتمداری ذوب شده بود فکرش، قلبش، عملش آمیخته با ولایت امام زمانش حضرت سیدالشهدا(ع) و امام سجاد(ع) شده بود؛ در شرایطی که نه تنها مردم مدینه، مکه، بصره، کوفه، به ندای (هل من ناصر ینصرنی) لبیک نگفتند، بلکه خواص کوفه که انتظار همراهی آنان میرفت پشت امام را خالی کرده بودند حضرت زینب(س) نهتنها همراه شد و با خطبههایش علت مبقیه شد، بلکه وقت شب عاشورا جنگ قطعیت پیدا کرد وی به آنچه در آینده اتفاق میافتد فکر نمیکرد؛ بلکه فقط به سلامت جان امام میاندیشید.
از همین رو در گزارش آمده است که امام سجاد(ع) میفرمایند: «در شبی که فردای آن، پدرم کشته شد، نشسته بودم و عمهام(س) مشغول پرستاری از من بود، پدرم به خیمه ما داخل شد، در حالی که این اشعار را میخواند:
یا دهر آف لک من خلیل
کم لک بالاشراق والاصیا
من صاحب او طالب قتیل
و الدهر لا یقنع بالبدیل
وانما الامر الی الجلیل
و کل حی سالک السَّبیل
اف بر تو ای روزگار که چه بد رفیقی هستی، چه اندازه در هر صبح و شام یاران و طالبانت کشته میشوند، اما روزگار قانع نمیشود کسی را به جای دیگری بپذیرد. سرنوشت به دست خدای بزرگ است و هر شخصی زندهای به این راه (مرگ) رهسپار.
من مقصود او را دریافتم. بغض گلویم را گرفت، ولی از گریه خودداری کردم و فهمیدم بلا نازل گردیده است، اما عمهام وقتی آنچه را که من شنیده بودم شنید، نتوانست خودداری کند چون زنان دلنازک و بیتابترند، از جا پرید و در حالی که لباسش کشیده میشد و سر و رویش باز بود، (نزد آن حضرت رفت و) فریاد زد: واثکلاه (وای بر این مصیبت)، کاش مرگ من رسیده بود و زنده نبودم. گویی امروز مادرم فاطمه(س)، پدرم علی(ع) و برادرم حسن(ع) را از دست دادم.» (تاریخ طبری، ج۲، ص۲۴۳)
و همچنین در کوفه خودش را سپر جان امام سجاد(ع) قرار داد، چرا وقتی که اهل بیت امام حسین(ع)، در کوفه، وارد مجلس ابن زیاد شدند، ابن زیاد از مشاهده امام سجاد(ع) در میان اسیران تعجب کرد؛ چرا که او فرمان قتل همه فرزندان امام حسین(ع) را صادر کرده بود.
از اینرو از اطرافیان خود پرسید: «این کیست؟» و وقتی که دانست او علی فرزند امام حسین(ع) است، گفت:«مگر خداوند علی بن الحسین را نکشت؟!»
در طول تاریخ همواره جباران و ستمگران میکوشیدهاند، تا با استخدام عالمان مزدور و تبلیغات گسترده اعتقادات مذهبی مردم را تحریف کنند و بدین وسیله آنان را به سکوت، سازش و تسلیم در برابر اعمال خلاف خود وادار کنند.
در همین راستا بنیامیه به شدت از مکتب جبر و انتساب همه کارها به خدا حمایت میکردند. آنان از ترویج مکتب جبر دو هدف را دنبال میکردند:
نخست سلب مسئولیت از خود در مقابل اعمال خلاف و بیگناه جلوه دادن خود در برابر جنایات و ظلم و ستمهایی که به مردم روا میداشتند.
دوم ایجاد این باور و اعتقاد ناصحیح در مردم که حکومت آنان بر اساس خواست و اراده خداوند است و انسان نمیتواند چیزی را که خداوند خواسته تغییر دهد. بنابراین هرگونه قیام، انقلاب و مخالفتی برای تغییر وضع موجود و پایان دادن به حکومت آنان، نه تنها محکوم به شکست است بلکه از نظر دینی حرام و نارواست.
ابن زیاد نیز به پیروی از این منطق میگوید: «مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟!» ولی امام سجاد(ع) که پدرش برای احیای دین و مبارزه با روحیه سکوت و سازش و تسلیم در مقابل ظلم قیام کرده بود و در این راه خود و یارانش به شهادت رسیده بودند و خود برای رساندن پیام نهضت کربلا اسارت را به جان خریده بود، نمیتوانست در برابر یاوهگوییهای ابن زیاد سکوت اختیار کند، از این رو فرمود: «من برادری داشتم که علی بن الحسین نامیده میشد و مردم او را کشتند!» ابن زیاد گفت: «بلکه خدا او را کشت!».
امام سجاد(ع) وقتی عناد و لجاجت ابن زیاد را مشاهده کردند، این آیه را تلاوت فرمودند: «الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض میکند و ارواحی را که نمرده اند نیز به هنگام خواب میگیرد.» (سوره زمر، آیه ۴۲)
ابن زیاد که در برابر منطق محکم و استدلال امام(ع) درماند، همانند همه جباران و زورمداران تاریخ به تهدید متوسل شد، گفت:«تو چگونه جرأت میکنی سخن مرا پاسخ گویی؟ ببرید او را، گردنش را بزنید»؛ در اینجا نوبت زینب کبری(س) بود، تا از جان امام سجاد(ع) در برابر ابن زیاد آن موجود درنده لجام گسیخته وی که غرور، نخوت و خونریزی سراسر وجودش را فرا گرفته بود، حمایت کند.
پس از صدور فرمان کشتن امام(ع) زینب کبری(س) فرزند برادر را در آغوش گرفت و فرمود: «ای زاده زیاد! آیا آنچه از ما کشتی برای تو کافی نیست؟ به خدا سوگند! من از او جدا نمیشوم! اگر او را می کشی، من نیز با او کشته خواهم شد»؛ از همین رو، ابن زیاد از تصمیمش منصرف شد. (تاریخ طبری، ج۲، ص۲۴۳)
انتهای پیام