پای حرف دل که بنشینی، تازه می فهمی چه ناشنیدنیهایی در دل فروخفته داری که هرگز آنها را نشنیدهای!
حال که گوش شنیدن یافتهام، دیگر توانی برایم نمانده تا جبران کنم مافات را و مرهم نهم زخم های بیشمار دل را!
اما گویی مرا میخواند! صدایی از عمق جان مرا می خواند: «کیست مرا یاری کند؟».
آه! این صدای غربت خورشید است! گویا نوبت عاشقی نزدیک است! صدای شعر محتشم میآید: «باز این چه شورش است که خلق عالم است...».
آری هنگامه محرم است و دل، هنوز محرم نیست! فغان از دل!
اما دل را چه گناه باشد که صاحب خانه تباهش کرده است؛ قدرش نشناخته و شکر نعمتش به جای نیاورده!
ندای دل همچنان بلند است: لا تقنطوا من رحمت الله...
گوینده وتدوین :زینب غفوریان
انتهای پیام