امسال آسمان هم رسمش را با ما عوض کرده، خبری از برف و آدم برفی و سرسره بچهها در کوچه و خیابانها نیست؛ اما دلش ابری است، گاهگاهی میگرید و ما را از لطافت بارانش سیراب میکند.
چترم را برمیدارم، زیر باران میروم و به تمام روزهایی که از ابتدای این سال گذشت فکر میکنم، امشب شب یلداست. بساط فروش انار، پرتقال، نارنگی و کدو در همهجا پهن، صدای فروشندهها در گوشم پیچیده بیا ببر انار ساوه کیلو ۱۵ تمام شد مردم را میبینم که هر یک با قیافه منحصر به فرد و با ظاهری آشفته بدون اعتنا به بساطیها به این سو و آن سو میروند.
در دلم به خلاقیت خداوند آفرین میگویم، آفرینش این همه آدم با چهرههای متفاوت احسنت دارد. برای خرید آجیل و میوه شب یلدا باید به میدان بروم، در اتوبوس مینشینم، قیافه آشفته مردم غم بزرگی را در دلم تازه میکند. نمیدانم نگران پول اجاره منزل هستند، نگران تدارکات شب یلدا یا جای خالی عزیزانشان را این روزها بیشتر حس میکنند.
یاد ضربالمثل ترکی که مادرم همیشه میگفت افتادم غصه زندگی خودت هیچگاه پیرت نمیکند، «تو وقتی پیر میشوی که غصه مردم را هم بخوری» به این فکر میکنم که در خانه چه بزرگ انسانهایی امسال به روی فرزندانشان بسته شده و کرونا دل آنها را داغدار کرده، به بچههایشان فکر میکنم که امسال شب یلدا را کجا و با چه کسانی سپری خواهند کرد.
به اشکهای پنهان و آشکارشان فکر میکنم و قلبم هزار تکه میشود. آه از این روزها که بهسختی گذشت، نفرین بر تو ای ویروس منحوس که عزیزترین عزیزان ما را گلچین کردی.
وقتی قرآن میخوانم و به ترجمهاش فکر میکنم به این نتیجه میرسم که کرونا بلایی بود برای تنبیه و تلنگر ما. در عوض تمام ناشکریهایی که کردیم، در عوض منحرف شدنمان از خط انسانیت، در عوض تمام چشم و همچشمیها و ریاها.
خاطرم هست یکی از علما روایتی از امام صادق(ع) نقل میکرد که وقتی حاکمان یک شهر یا دیار به فکر مردم نباشند و ظلم و ستم پیشه کنند، خداوند عذاب را بر آنان نازل میکند و ما چه عزیزانی را به خاطر سهلانگاری مدیران برای ورود واکسن از دست دادیم، چه عزیزان آبروداری اکنون برای تأمین اجاره منزل و یا حتی تدارکات شب یلدا شرمنده زن و بچههایشان شدهاند. در این بین چه انسانهایی که در این معرکهها به جای کمک به یکدیگر عکس جهیزیه خودشان، عکس سفرههای رنگین، عکس وسایل لوکس زندگیشان و یا حتی عکس سفره شب یلدا را به اشتراک میگذارند. گاهی فکر میکنم عبور از تمام این خطوط انسانیت چیزی به جز کرونا مستحقش نیست.
گوشی در دستم است و بدون توجه به محتواهایش گروههای واتساپی را عوض میکنم، گروه «جمعیت مردمی باران رحمت» را بدون توجه به پیامهایش باز میکنم، تصویر جوان زیبارویی نظرم را جلب میکند که لایکهای بسیاری برایش خورده، پیام کنار تصویر را خواندم این بود «توی این مملکت یه روز یه پسر بچهای بود به نام غلامعلی پیچک که بعدها شد فرمانده عملیات غرب کشور و طوری شهید شد که برایش دو مزار درست کردند. مادرش از بقالی سر کوچه واسش بستنی خرید، پسربچه بستنی رو توی آستینش قایم کرد تا رسیدند خونه. مامانش میگفت وقتی رسیدیم خونه رو کرد به من و گفت: مامان بستنیم آب شد ولی دل بچههای توی کوچه آب نشد.» حالا آدمهای همین مملکت، بعضی هامون به جایی رسیدیم که عکس خانه، غذا و نوشیدنیها و لحظه به لحظه سفر و مهمانی و سفره شب یلدا رو میفرستیم توی اینستاگرام و... برامون فرقی نداره مخاطبمون داره یا نه مستاجره یا مرفه، گرسنه است یا سیر؟
از این پیام جا خوردم. بغضی که ساعتها بود گلویم را فشار میداد شکست و آرام آرام قطرههای اشک بر روی گونهام غلتید. تمام خرید من برای شب یلدا یک کیلو انار و یک کدو و یک کیلو نارنگی و پرتقال شد و یک دورهمی کنار بزرگترها.
بر اساس تصمیم مادرم هزینههای شب یلدا را به مجمع خیرین سلامت برای کمک به بیماران سختدرمان نیازمند اهدا میکنیم.
عاطفه ابرار پیراسته
انتهای پیام