به گزارش ایکنا؛ غلامحسین ابراهیمیدینانی، چهره ماندگار فلسفه در برنامه معرفت که شب گذشته، 16 خردادماه از شبکه چهارم سیما پخش شد، به شرح بخشهایی از کتاب «اختیار در ضرورت هستی» پرداخت که در ادامه میخوانید؛
باید معنای اختیار و اخلاق و تعهد را بشناسیم. در اینکه انسان، موجود اخلاقی است، تردیدی نیست. البته به همان میزان میتواند بیاخلاق هم باشد، اما اخلاق یک نوع تعهد است، یعنی انسان با خودش عهد میکند چنین عمل کند و اساساً موجود متعهد، انسان است. حیوان بر اساس غریزه عمل میکند، اما تعهدی ندارد و هرچه غریزه اقتضا کند، عمل میکند، اما انسان متعهد میشود. کسی که متعهد نیست، نمیتواند معاهده و قراردادی هم داشته باشد و نمیتواند در بین مردم بدون تعهد زندگی کند. بدون تعهد حتی رانندگی هم امکان ندارد.
چون انسان متعهد است، اخلاق دارد و اخلاق یعنی متعهد است که دروغ نگوید، ستم نکند و موازین دینی و مدنی را رعایت کند. نمیشود اخلاقی بود و تعهد نداشت. موجودی که متعهد نیست، دارای اخلاق نیست و اخلاق براساس تعهد استوار است. اما آیا تعهد از درون باید باشد یا دیگران انسان را متعهد میکنند؟ التزام، درونی است و دیگران ممکن است من را مجبور کنند، اما متعهد نمیکنند. بلکه زور میگویند و من وقتی خودم ملتزم باشم، به چیزی که فکر میکنم متعهد هستم. پس تعهد، اساس اخلاق است و انسان متعهد اخلاقی است و اخلاق مدار زندگی است.
اما در تعهد، ضرورت وجود دارد. وقتی من متعهد میشوم که دروغ نگویم، یک نوع ضرورت است و ضرورتاً نباید دروغ بگویم. اینها ضرورتی است که برای خود درست کردهام، اما آیا این تعهد درونی که منشأ اخلاق و زندگی است، با اختیار سازگار است یا خیر؟ برخی فکر کردند چون انسان متعهد است و تعهد ضرورت است، پس انسان اختیار ندارد، چون ضرورت با اختیار سازگار نیست. پس اگر کسی متعهد و اخلاقی است، گویا اختیار ندارد که این تفکر اشتباه است.
انسان متعهد است، تعهد نیز ضرورت است، اما در عین حال انسان اختیار دارد، چون با اختیار متعهد میشود. تعهد را چطور بر خودم تحمیل میکنم؟ به این صورت که تصمیم میگیرم تا متعهد باشم. تصمیم نیز بر اساس اختیار است. میدانم که تعهد و رعایت اخلاق خوب است. حکما، عقل را به نظری و عملی تقسیم میکنند، عقل نظری درک است و میگوید معلول، علت میخواهد و در این تعهدی نیست و من اگر ملتزم و اخلاقی باشم یا نباشم، معلول، علت میخواهد و دو به علاوه دو میشود چهار، اما یک عقل دیگر، عقل عملی است که میگوید عدالت خوب است. همان عقل میگوید ظلم بد است. وقتی این را میگوید، یعنی ملتزم باش که عدالت را رعایت کنی، نه اینکه فقط بدانی عدالت خوب است. وقتی میگوید ظلم بد است، فقط نمیگوید که اینطور است، بلکه میگوید ملتزم باش.
اساس اخلاق و تعهد، عقل عملی است. آنچه میدانم که خوب است و بد است، عقل عملی است. مصالح یا فردی است یا جمعی و انسان باید هر دو را رعایت کند. شکی نیست که انسان مصالح فردیاش را رعایت میکند، اما تا چه اندازه باید رعایت شود؟ به قدری که به مصالح اجتماعی دیگران لطمه نزنیم که در عقل عملی است. انسان، اخلاقی و ملتزم است، اما خود را با اختیار متعهد میکند. همان آدمی که متعهد است، توانایی دارد که بر خلاف تعهدش عمل کند و امروزه در دنیا این افراد هستند، اما این خلاف درون است. پس انسان این توان خلاف عمل کردن را دارد، اما عقل و آگاهی او به او میگوید باید التزام داشته باشی. اختیار من، من را وادار میکند که برخی چیزها را ضرورتاً رعایت کنم.
دایره اختیار نیز بسیار وسیع است. اما پرسش این است که آیا اختیار در انسان اصالت دارد یا خیر؟ در این که اختیار نقش بنیادینی در زندگی انسان دارد، تردیدی نیست و خداوند نیز مختار است و شکی نیست، اما آیا این اختیار از آگاهی میآید و یا آگاهی از اختیار میآید؟ اختیار از آگاهی میآید، با آگاهی اختیار میکنیم، نه اینکه اختیار کنیم تا آگاه شویم. با آگاهی اختیار میکنیم. پس در اینجا بین اختیار و آگاهی باید اصالت را به آگاهی داد. اختیار هم از آگاهی سرچشمه میگیرد.
تاریخ فلسفه، تاریخ طولانی دارد و فلسفه به معنای تعقل و اندیشدن در مورد مسائل بنیادین است. البته اینکه چه غذایی بخوریم اندیشیدن است، اما فلسفی نیست. تاریخ فلسفه، تاریخ عقاید نیست، برخی فکر میکنند که تاریخ فلسفه تاریخ عقاید است. تاریخ فلسفه تاریخ گفتوگو است. هر فیلسوفی آمده، نظری داده و فیلسوف دیگر، خلاف نظرش را گفته و یا با او موافق یا مخالف بوده است. اینها یا معاصر هم بودند که گفتوگو میکردند، اگر هم در دو زمان یا دو دیار بودند، باز هم با مطالعه آثار یکدیگر با هم گفتوگو میکردند.
گفتوگو راه تعالی است و اگر انسانها باهم گفتوگو نمیکردند، پیشرفتی هم نمیکردند. پیشرفت بشر، در علم و فلسفه و فرهنگ، با گفتوگو میسر است نه با سکوت. سکوت هم مهم است، اما گفتوگو مهمتر است. البته به صورت مطلق نمیتوان یکی را ترجیح داد، باید گفت در جای گفتوگو، گفتوگو و در جای سکوت، سکوت. هر سکوتی ارزش ندارد و هر گفتوگویی هم ارزش ندارد و کسی میتواند خوب گفتوگو کند که بتواند در جای سکوت ساکت بماند. کسی گفتوگوی خوب میکند که بداند در چه جایی باید سکوت کند و کسی سکوتش معنادار است که بداند در کجا باید گفتوگو کند.
انسان فرد است و به فردانیت خود آگاه. وقتی در درون خود هستید، یک نفر هستید، اما همیشه فرد نمیمانید، بلکه با فردانیت از فردانیت بیرون میآیید و با جامعه زندگی میکنید. حال که با جامعه زندگی میکنید فردانیت خود را از دست نمیدهید، بلکه با حفظ فردانیت با جامعه زندگی میکنید.
در قرآن کریم کلمه انسان آمده است. این کلمه اصلاً در قرآن جمع ندارد. در عربی انسان را نمیشود جمع بست. در فارسی با یک «ها»، جمع میشود، اما در عربی نمیتوان جمع بست، چرا جمع ندارد؟ چون ذات انسان فردانیت است و وحدانی است. اما در عین حال میتواند در بیرون خود، با جمع روابط برقرار کند. در قرآن کریم انسان دو نام دارد؛ یکی انسان و یکی هم بشر. اما فرق این دو چیست؟ انسان و بشر یک چیز است، اما در کلمه بشر چه چیز است که در انسان نیست و برعکس؟ برای انسان توجیهاتی آمده است که گفتهاند از «اُنس» است و ... . برخی هم گفتهاند از نسیان است.
اما چرا بشر گفته است؟ برخی گفتهاند چون ظاهر است و برخی گفتهاند بشر با بشارت همریشه است و بشارت به معنای مژده است. انسان بشر است، چون به بشارت امیدوار است. آدم باید امیدوار باشد. انسان اگر هیچ امیدی به آینده نداشته باشد، نمیتواند زندگی کند. در امید بشارت وجود دارد، پس بشر یعنی موجود امیدوارِ به خوبی که این امیدواری بشارت است. پس انسان، انسان است و بشر هم هست و همیشه به آینده امید دارد. «آن کس است اهل بشارت که اشارت داند، نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست».
انتهای پیام