رشد تعداد کافهها در شهرهای مختلف ایران و تمایل گروههای مختلف مردم به خصوص جوانان به کافهنشینی سؤالبرانگیز شده است. آمارهای غیررسمی نشان میدهد که در حال حاضر بیش از دو هزار کافه در شهر تهران فعالیت میکنند و روز به روز بر تعداد آنها نیز افزوده میشود. آیا این اقبال موجب گسترش فرهنگ غربی، اتلاف وقت و بیبندوباری است و باید محل توقف و نگرانی باشد؟ یا فرصتی است برای گفتوگو، تعامل اجتماعی و فراغت روزانه و جایی برای نگرانی وجود ندارد؟ آیا برای کافهها در کشورمان راهبردهای فرهنگی وجود دارد؟ اگر وجود ندارد آیا امکان و ضرورتی برای ایجاد وجود دارد؟
خبرگزاری ایکنا، در راستای پاسخ به این سؤالات سلسله مصاحبههایی را با صاحبنظران عرصه فرهنگ و جامعه تدارک دیده است. این هفته و در ادامه کافهگردی با محمدرضا کلاهی، دکترای جامعهشناسی و عضو هیئت علمی پژوهشگاه مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، به گفتوگو نشستیم.
کلاهی که سابقه تدریس جامعهشناسی دین در دانشگاههایی چون امام صادق(ع) را در کارنامه دارد، در ابتدای گفتوگو درخواست کرد برخی از مهمترین انواع مخالفتها با کافهنشینی را با او به بحث بگذاریم. او پس از پاسخ به این موضوعات، به بیان تحلیل خود از انگیزه اصلی مخالفت با کافهها پرداخت و با اطلاعات وسیع خود و نیز توصیف مردمنگارانه از کافههای اروپایی، به ذکر نقش کافه در زندگی امروز بشر و فضای شهری پرداخت. آنچه از نظر میگذرد، حاصل این گفتوگوست.
ایکنا ــ یکی از دلایل عمده مخالفت با کافه، گسترش فرهنگ غربی به واسطه کافهنشینی است که چندی قبل در گفتوگوی یکی از جامعهشناسان کلاسیک با ایکنا هم مطرح شد.
بخشی از نگاهی که نگران تقلید از فرهنگ غربی است، برآمده از رویکرد دوگانهانگار است که تمایز قاطعی بین شرق و غرب قائل میشود، این رویکرد غرب را بد میداند و شرق را خوب، هرچه از غرب میآید باید با احتیاط با آن برخورد کرد و بد است و هر چه از شرق میآید مال خودمان و خوب است! این رویکرد ادامه نگاه شرقشناسانهای است که دوگانهای بین شرق و غرب قائل است، غرب را طرف متمدن میداند و شرق را غیرمتمدن و عقبمانده به حساب میآورد. این بحث را حدود 40 سال پیش «صادق جلالالعظم» در مقالهای به اسم «شرقشناسی وارونه» مطرح کرده است. شرقشناسی وارونه، شرق را طرف اصیل و غرب را طرف منحرف میداند. در حالی که شرقشناسی، غرب را طرف متمدن و شرق را طرف عقبمانده میداند. هر دو رویکرد، دو روی یک سکه هستند و به دوگانهانگاری ذاتی میان شرق و غرب قائل هستند.
برای من، غربی و شرقی مطرح نیست، بلکه دستاوردهای بشری مطرح است. بسیاری از آنچه امروز در زندگی انسانی استفاده میکنیم و مواجه هستیم بار اول در موقعیتِ جغرافیایی اروپا، ظهور و بعد به بقیه جهان گسترش پیدا کرده است، مانند سیستم سیاسی، بانک، خیابانکشی، مترو و ...همه اینها بار اول آنجا بوده است اما به این معنا نیست که غربی است، دستاوردهای بشری است. به این معنا هم نیست که حتماً خوب است و به این معنا هم نیست که حتماً بد است، بلکه باید فارغ از اینکه از کجا آمده است، آن را تحلیل کرد. اساساً رد و بدلهای فکری و فرهنگی، طبیعت زندگی انسانی است. مبادلات همیشه بین جوامع وجود داشته است.
ایکنا ــ بعضی معتقد هستند کشورهای غربی مثل آمریکا بر حفظ فرهنگ خودشان در بین جوانان مواظبت میکنند، ولی در ایران به راحتی مؤلفههای فرهنگ سنتیمان را از دست میدهیم؛ مثلاً در کافه، موسیقی، پوشش و لایف استایل غربی را به راحتی ترویج میدهیم و نگران هم نیستیم. نظر شما در این زمینه چیست؟
در این رویکردها، فرض بر این است که ما چیزی داریم که برای «خود» است، این «خود» کجاست؟ این رویکرد، در مرکز شرقشناسیِ وارونهای قرار دارد که از آن صحبت کردم. سؤال من این است؛ برای فهم این «خود» تا کجا باید پیش رفت؟ اگر بعضی بگویند فرهنگی که زمان هخامنشی داشتهایم را ملاک قرار دهیم، میگویم بر چه اساسی و چرا باید تا هخامنشی پیش رویم؟ چرا مثلاً تا قبلتر از آن پیش نرویم؟ سؤال دیگرم این است؛ تغییرات در این فرهنگی که خودی تلقی میشود از چه زمانی آغاز شده است؟ مثلاً از زمان پهلوی آغاز شده است؟ یا از مشروطه؟ یا از همین 10 و 20 سالی که کافه رونق گرفته است؟ آیا فرهنگ قاجار با فرهنگ هخامنشی یکی است که از فرهنگ «خود» حرف میزنیم؟ اگر یکی نیست، آیا قاجارها غربزده بودهاند؟
ببینید ما ایرانیان در سیر تاریخی و مقطعهای مختلف، اندیشهها و سبک زندگیهای متفاوتی داشتهایم، قطعاً مذهبیها نمیتوانند ادعا داشته باشند که برای شناسایی فرهنگ خود، باید تا هخامنشیان عقب برویم، زیرا در این صورت ورود اسلام به ایران، انحراف از فرهنگ خودی تلقی میشود! به نظر من کسانی که معتقد به خودِ اصیل برای فرهنگ ایرانی هستند، دو گروهاند؛ 1- ملیگراها، 2- مذهبیها. ملیگراها نقطه مبدأ را به زمان هخامنشی میبرند و مذهبیها نقطه مبدأ را به صدر اسلام میبرند و میگویند خودِ اصیلِ ما، فرهنگ صدر اسلام است. در حالی که اساساً تحول بخشی از ماهیتِ انسانی است. مثلاً در صدر اسلام، ماشین و خیابان و ... وجود نداشت اما امروز وجود دارد، آیا این انحراف از اسلام است؟ قطعاً نه، پیشرفت علم و تغییر امکانات زندگی بشر، منافاتی با دین ندارد.
تقاضا برای توقف تحولات فرهنگی، وضعیت شیءواره و ازخودبیگانه به وجود میآورد که انسان در آن فضا نمیتواند دیگر «خود» را بازاندیشی کند. این «خود»، فقط شخص خود نیست بلکه موقعیت، جهان و معاصریتِ خود است. یعنی شیءوارگی باعث میشود دیگر هیچوقت نتوانیم وضعیت فعلی خود را تحلیل کنیم. لذا من معتقدم اساساً خودِ اصیلی که از آن صحبت میکنند، قابل وصول نیست، چرا که طی 10 هزار سال گذشته، زندگی بشر هر صد سال به صد سال با هم تفاوت دارد. خصلت زیست بشری، این است که متحول میشود و تغییر پیدا میکند. بنابراین، تغییر، فی نفسه بد نیست، اما به معنای این نیست که قابل نقد نباشد زیرا هر تغییری هم تغییر مطلوب نیست. حرف من این است که نقدمان بر تغییر، نباید بر مبنای انحراف از یک موقعیت معینی باشد که موقعیت اصیل تلقی میشود.
برای من، غربی و شرقی مطرح نیست، بلکه دستاوردهای بشری مطرح است، به این معنا هم نیست که حتماً خوب است و به این معنا هم نیست که حتماً بد است، بلکه باید فارغ از اینکه از کجا آمده است، آن را تحلیل کرد
فرهنگ ایران در طول دوران بلند تاریخی تغییرات زیادی کرده است، از جوامع دیگر دریافتهای بسیاری داشتهایم همان طور که خیلی انتقال هم دادهایم. این هم فقط خصلت ما نیست. همه فرهنگها این گونهاند که با اطراف خود در حال مبادله هستند، خیلی از عناصر فرهنگی که متعلق به «خود» تلقی میشوند، اگر ریشه تاریخیاش را دنبال کنیم میبینیم از جای دیگر آمده است! پس نکته اول این است که این خود قابل استحصال نیست و معلوم نیست کجاست. نکته دوم اینکه فرض کنیم بتوانیم یک مقطع تاریخی را به عنوان «خود» تلقی کنیم، حالا از کجا معلوم که آن مقطع تاریخی، خوب است؟ آیا هر چیزی که در گذشته ما وجود داشته، لزوماً خوب است؟ چه کسی گفته هر چه در گذشته بوده است را باید حفظ کنیم؟ من به این میگویم شیءوارگی، یا به بیان دیگر تعصب؛ یعنی سؤال نمیشود آنچه در گذشته ما بوده، چه محاسن و معایبی داشته است؟ بلکه سؤال میشود چقدر از آن انحراف پیدا شده است! در گذشته ما مثل هر فرهنگ و جامعه دیگر، عناصر مثبت و منفیای وجود داشته است؛ عناصری بوده که آن موقع، کارکردهای مثبتی داشته اما الان از رده خارج شده و اهمیتی ندارد. اینها که عرض میکنم در جهت دفاع از کافهنشینی نیست، بحثم این است که نقد کافهنشینی نباید بر مبنای فرهنگ خودی- غیرخودی باشد.
ایکنا ــ منتقدان معتقد هستند که جهان غرب میخواهد فرهنگ خودش را تحمیل کند. با این تحمیل از جانب غربیها مشکلی ندارید؟
بله متأسفانه پدیدهای داریم به اسم استعمار، کشورهای قدرتمند در طول تاریخ به خصوص در دوران مدرن یعنی از 100 و 150 سال پیش به این طرف تلاش کردند که منافع خود را به هزینه زیان کشورهای غیرقدرتمند و کشورهای ضعیف تأمین کنند و در واقع از منابع کشورهای ضعیف بدزدند. قبول دارم که در بسیاری مواقع، چنین مناسبات و استعماری وجود داشته و برخی از تغییرات فرهنگی در خدمت این مناسبات استعماری بوده است اما آنچه منتقدان میگویند این نیست. آنها نمیگویند چون روابط استعماری و توزیع نابرابر قدرت و ثروت وجود دارد، کافهنشینی را نمیپذیریم بلکه میگویند چون فرهنگ ما نیست نمیپذیریم! یعنی هیچ مواجهه انتقادی نه با فرهنگ خود دارند نه با فرهنگ دیگری، نه میپرسند آن فرهنگی که وارد میشود حُسناش چیست و نه میپرسند عیبش چیست، بلکه صرفاً دغدغهای درباره هویت دارند، آن هم هویتی که تصویر دقیقی از آن در دسترس نیست. همه این صحبتهای من در نقدِ نوع خاصی از مخالفت با کافهنشینی است و نه نقد همه مخالفان کافهنشینی. این که کافهنشینی چه محاسن و چه معایبی دارد، بحث دیگری است.
ایکنا ــ یکی از مخالفتهای عمده دیگر با کافهنشینی آسیبهایی همچون اتلاف وقت، استعمال دخانیات، تشکیل گروههای دوستی ناسالم و فاقد نظارت و ... است.
اتلاف وقت اصلی در ادارات رخ میدهد که متأسفانه شاهدیم بیشتر کارمندان وقت را تلف میکنند. از این مهمتر، یک مکان فراغتی مثل کافه جایی است که آدم میرود تا وقت خود را به استراحت بگذراند، درباره هر حوزه فراغت مثل پارک، شهربازی و ... میتوان این حرف را مطرح کرد. چه کسی تعیین میکند وقت مفید و غیرمفید چیست؟ بعضیها میگویند دانشجویان بخاطر کافهنشینی از درس میمانند، چه کسی گفته است دانشجو باید کل روز را درس بخواند؟ یکی از بحرانهای آموزش و پرورش ایران فشار سنگین درسی و ساختن انسان تکساحتی است که همه جنبههای وجودی اش در فیزیک و شیمی و علوم طبیعی خلاصه میشود. این فشار امروز از مهدکودک شروع میشود. وجه انسانی از نظام آموزشی ایران رخت بر بسته است. در برنامه آموزش و پرورش، هنر و ادبیات جایگاهی ندارند. درس انشا که یکی از مهمترین درسهاست و توانایی بازاندیشی در «خود» و به کلمه کشیدنِ «خود» را ایجاد میکند، کلاً حذف شده است! این همان سیستمی است که در آن، دانشآموز و دانشجو به ربات تبدیل میشود تا فرامین سیستم یعنی برنامههای درسی مدون را اجرا کند.
وجه انسانی از نظام آموزشی ایران رخت بر بسته است. در برنامه آموزش و پرورش، هنر و ادبیات جایگاهی ندارند. درس انشا که یکی از مهمترین درسهاست و توانایی بازاندیشی در «خود» و به کلمه کشیدنِ «خود» را ایجاد میکند، کلاً حذف شده است
راجع به دخانیات، شیوه استعمال دخانیات و به طور خاص سیگار در دنیا روندی وجود داشته است. در گذشته فکر میکردند مشکلی برای سلامتی ندارد لذا استعمال آن همه جا حتی در ادارات هم آزاد بوده است، اگر رمان «مدیر مدرسه» جلال را بخوانید این گونه آغاز میشود که راوی به دفتر رئیس آموزش و پرورش منطقه رفته است و همانجا سیگاری روشن میکند. از جایی به بعد انسانها به این نتیجه رسیدند که سیگار ضرر دارد و نباید در فضای بسته سیگار کشید. لذا استعمال آن در فضای بسته در اروپا ممنوع شد و از آنجا به اینجا هم سرایت کرد، الان در ایران هم چند سال است سیگار کشیدن در فضای بسته ممنوع شده. بعضی کشورها حتی در فضای عمومی هم ممنوع کردهاند و یک جاهایی تعبیه کردهاند که آنجا فقط امکان سیگار کشیدن وجود دارد. لذا در کافههای اروپایی، سیگار کشیدن ممنوع است، مگر در پیادهرو. اکثر کافهها در اروپا یک بخشی در پیادهرو دارند که آنجا آزاد است، اما در فضای سربسته به شدت برخورد میشود. در ایران چنین فضایی برای کافهها در پیادهرو وجود ندارد، همه چیز محدود به فضای مسقف کافه است که آن هم افراد از زیرش در میروند و متأسفانه قانون را رعایت نمیکنند. این که افراد نمیتوانند قانون را پیاده کنند و نظارت نمیشود، ربطی به ماهیت کافه ندارد. استعمال دخانیات ممکن است در هر جای دیگر هم اتفاق بیفتد. ممکن است در قهوهخانه هم رخ دهد. در قهوهخانه که قلیان هم وجود دارد و ضرر بیشتری از سیگار دارد. چرا کسی درباره قهوهخانه نگرانی ندارد؟
ایکنا ــ چه فرقی بین کافه و قهوهخانه وجود دارد که عدهای با کافه مخالفت میکنند اما با قهوهخانه نه؟
در کافه خانمها میتوانند بیایند ولی در قهوهخانه نمیتوانند. به جایی از بحث رسیدیم که میخواهم تحلیل خود از انگیزه اصلی مخالفتها با کافه را بیان کنم؛ رقابت اصلی بر سر فضاست. گروههای مختلف فرهنگی هرکدام سعی میکنند همه چیز از جمله فضای شهری را برای خود کنند، کافه بخشی از فضای شهری است، گروههای مختلف قدرت، تلاش میکنند منابع مختلف را در دست گیرند و تصاحب کنند، یکی از منابع، فضاهای شهری است. این کسانی که نگران کافهنشینی هستند احساس میکنند کافهنشینان فضای شهری را غصب کردهاند، لذا تلاش میکنند سبک زندگی و فضای شهری را از آنِ خود کنند. همانطور که یک زمانی نگران کوه رفتن بودند، اگر یادتان باشد در یک مقاطعی کوه رفتن واقعاً مسئله شده بود و نگرانی نسبت به اختلاط دختر و پسر و تصاحب فضا از سوی افراد غیرهمفکر وجود داشت، به همین دلیل مقبرةالشهدا در کوه ایجاد شد و مراسم سینهزنی راه افتاد.
من از پیدایش کافههای مذهبی استقبال میکنم. آن دسته از افراد مذهبی که بر حجاب دیگران حساسیت دارند و نمیخواهند چشمشان به مدل حجاب دیگران بیفتد در این کافهها جمع شوند و به نظر من خیلی خوب است. اگر اینجا دور هم جمع شوند، دیگر کاری به بقیه هم ندارند
منتقدان و مخالفان کافه، خیلی با قهوهخانه مسئلهای ندارند چون جنس و سبک و سیاق قهوهخانه را خودی میدانند اما با کافه مخالفاند چون افراد حاضر در آن را خودی نمیدانند، با سینما هم مخالفت دارند اما سینما این قدر در فرهنگمان جا افتاده است که دیگر نمیتوانند کاری کنند، بیشتر سعی میکنند فیلمهایش را سانسور کنند. خلاصه کلام اینکه مخالفان دوست دارند فضا را از آنِ خود کنند و فضایی هم که آنها میخواهند، فضایی است که زن از آن اخراج شده باشد.
من از پیدایش کافههای مذهبی استقبال میکنم. آن دسته از افراد مذهبی که بر حجاب دیگران حساسیت دارند و نمیخواهند چشمشان به مدل حجاب دیگران بیفتد در این کافهها جمع شوند و به نظر من خیلی خوب است. اگر اینجا دور هم جمع شوند، دیگر کاری به بقیه ندارند. ضمن اینکه دغدغهشان نسبت به فضای شهری نیز از بین میرود.
ایکنا ــ عدهای از پژوهشگران علوم اجتماعی همچون نویسنده کتاب «ساکن خیابان ایران» و نیز بعضی فعالان در عرصه کافهداری با ایجاد کافههای مذهبی مخالفاند و معتقدند که به دوگانهسازی و تعمیق شکاف مذهبی - غیرمذهبی در جامعه منجر میشود.
من با این افراد همنظر نیستم، منتقدان کافههای مذهبی میگویند ما دوقطبی و نزاع نمیخواهیم بلکه صلح میخواهیم. پیش فرض این نگاه این است که صلح در صورتی که همه افراد شبیه هم باشند، اتفاق میافتد. عدهای معتقدند جامعه باید روز به روز شبیه هم شود و اگر عدم شباهتها و تمایزها زیاد شود، در جامعه شکاف ایجاد میشود. این نگاه اشتباه، ادامه همان منطق اشتباهِ یونیورسالسازی سکولار است که میگوید همه برای پیشرفت باید شبیهِ «من» شوند. اتفاقاً غرب با این نگاه استعماری میخواهد همه را شبیه خود کند. از طرف دیگر، یونیورسالسازی مذهبی هم داریم که میخواهد همه را شبیه مذهبیها کند. من معتقدم هیچ کس نباید شبیه هیچ کس شود. صلح و دوستی در عین پذیرفتن تفاوتها اتفاق میافتد. لاپوشانیِ شکاف، خودش میتواند یک آسیب باشد. واقعیت این است که عدهای از مذهبیها دوست ندارند در فضای مختلط حاضر باشند، چه اشکالی دارد که فضای مخصوص به خود را داشته باشند؟ صلح از شبیه شدن آدمها به وجود نمیآید، درخواست از آدمها برای شبیه به هم شدن، یک درخواست استعماری است، صلح از پذیرش آدمها به وجود میآید.
ایکنا ــ آیا کافههای مذهبی به انزوای جوانان مذهبی و انقطاع آنها از جامعه منجر نمیشود؟
نباید فضا به گونهای بسته شود که از نقد سیاسی یک عده جوان دور یک میز نگران شویم. بالاخره وقتی جوانان روزنههای دیگر را برای نقد، مسدود ببینند، طبیعی است که وقتی دور هم در کافهای جمع شوند چهار تا انتقاد هم بکنند یا فحش دهند، مسئله نگرانکنندهای نیست
ساختن فضا برای خود در صورتی به انزوا منجر میشود که مبتنی بر طرد کردن دیگری باشد و همپذیری در آن وجود نداشته نباشد که البته در وضعیت موجود باید اعتراف کنیم کمی این گونه است. یعنی مذهبیها داخل فضای خودشان میروند چون نمیتوانند دیگران را بپذیرند. اما علیالاصول اینکه بگوییم مذهبیها حق ندارند برای خود کافه یا مدرسه درست کنند، درست نیست. نباید با اصل ساختن فضاهایی برای خود مخالفت کرد. اما این ساختن فضا برای خود، همپذیری نیاز دارد، یعنی به دیگران هم اجازه بدهند فضای مورد پسند خودش را بسازند و با آنها تعامل داشته باشند.
ایکنا ــ به نظر میرسد نوعی از مخالفتها هم به علت نگرانی از کارهای سیاسی در کافه باشد. نظر شما در این زمینه چیست؟
کسی که بخواهد از نظر سیاسی، خرابکاری و توطئه کند به خانه تیمی میرود، به کافه نمیآید. ضمن اینکه حاکمیت باید این امکان را فراهم کند که همه بتوانند در روزنامهها و رسانهها، نقد کنند در این شرایط دیگر ترسی از تشکیل گعدههای سیاسی در کافهها وجود نخواهد داشت. نباید فضا به گونهای بسته شود که از نقد سیاسی یک عده جوان دور یک میز نگران شویم. بالاخره وقتی جوانان روزنههای دیگر را برای نقد، مسدود ببینند، طبیعی است که وقتی دور هم در کافهای جمع شوند چهار تا انتقاد هم بکنند یا فحش دهند، مسئله نگرانکنندهای نیست.
ایکنا ــ درباره نقش و جایگاه کافه در زندگی امروز بشر چه نظری دارید؟
من زندگی انسانی را به دو ساحت تقسیم میکنم؛ 1-امور آبژکتیو 2- امور سابژکتیو. ساحت امور آبژکتیو یعنی آنچه به امور زندگی مادی مربوط میشود و ساحت امور سابژکتیو یعنی آنچه که به امور انسانی مربوط میشود. مثل تفاوت علوم طبیعی با علوم انسانی؛ علوم طبیعی به ماده میپردازد اما علوم انسانی به ذهنیات میپردازد. همین تمایز بین همه ساحتهای زندگی در فضای شهری هم برقرار است. یک ساحت به رفع نیازهای مادی مربوط است و یک ساحت دیگر به امور روانی و ذهنی. این دو ساحت در همتنیدهاند اما به جهت تحلیل آنها را از هم جدا میکنیم.
در زندگی شهری دو قلمرو وجود دارد؛ 1- فضای کار یعنی فضایی که به رفع نیازهای مادی منجر میشود، فضایی که به امور آبژکتیو مربوط است و به آن قلمروی معاش میگویم، 2- قلمرو معناهای آرمانی که به امور سابژکتیو مربوط است.
قلمروی معناهای آرمانی را میشود به سه دسته تقسیم کرد؛ 1- دین 2- هنر 3- فراغت و سرگرمی. در هرکدام از این دسته افراد نه برای کسب منفعت مادی بلکه برای آنچه در ذهن و آرمان خود دارند، فعالیتهایی انجام میدهند. فعالیت در قلمرو معناهای آرمانی نیاز به فضای شهری متناظر با آن دارد. فضای شهری متناظر با دین، معبد و مسجد است. معبد جایی است که خود را به طور بنیادین از غیرخودش جدا میکند و میخواهد نشان دهد که من یک جایگاه متراکم معناهای آرمانی هستم. این جدایی با مرزهای فیزیکی و معماری اتفاق میافتد. مثلاً وقتی شما وارد مسجد شیخ لطف الله میشوید، میبینید انگار فضای دیگری است، فضایی فانتزی است، به وضوح کارکرد مادی ندارد و در جهت رفع نیازهای آرمانی شماست. آنجا که میروید باید از تلاطم خود بکاهید و آرامش داشته باشید و هر رفتاری مجاز نیستید انجام دهید.
فضای شهری دیگر، فضای متناظر با هنر است. هنر با واقعیتِ زندگیهای امروز عجین است. در فضای هنری، آرایش زیباییشناسانه به خود میدهید، مثل گالری. وقتی وارد گالری میشوید نور، صدا و حتی دمای هوا عوض میشود. سینما هم همین طور است؛ فضا فانتزی میشود. در این قلمروهای آرمانی، «کار» نمیکنیم بلکه ایفای نقش میکنیم؛ نمایش در برابر کار. با ایفای نقش و نمایش و پرفورمنس، با خود و دیگریهای اطراف خودمان ارتباط برقرار میکنیم. شما در مسجد نماز میخوانید، نماز چیست؟ نماز یک پرفورمنس است، یک اجرا برای بروز آرمانها و ارزشهاست.
در ایران، فضاهای متناظر با هنر، سرگرمی و فراغت و ... کم است و بار این خلأ به ناچار بر دوش کافه افتاده است. در عرصه عمومی مشکل داریم و جایی که شما بتوانید دور هم جمع شوید وجود ندارد
فضای شهری سوم، فضای متناظر با بازی و سرگرمی است. بازی در جهت رفع نیاز مادی نیست، بازی برای هدفی خارج از بازی انجام نمیشود بلکه بخاطر جذابیت خود بازی انجام میپذیرد؛ کافه هم چنین فضایی است. افراد به کافه میروند به خاطر خود کافه، کافه رفتن نیاز مادی را ارضا نمیکند. کافه فضایی شهری، بین فضای شهری متناظر با هنر(فضای دوم) و سرگرمی(فضای سوم) است. در کافه نورپردازی و دکور متفاوت است و یک جدایش رادیکال از محیط بیرون دارد و همه چیز مثل معبد و گالری فانتزی است. حتی منوی کافه نیز متفاوت از منوی رستوران است. به هر کافهای که بروید، حتماً نام غذایی را میبینید که تا به حال ندیدهاید، برای این است که فضای کافه فانتزی و خاص باشد. با این مقدمه، از آنجا که برای قلمروهای آرمانی انسان ارزش زیادی قائلم، برای فضاهای شهری متناظر با آن نیز اهمیت قائلم و لذا کافه را فضایی برای تأمین بخشی از نیازهای انسانی میدانم.
اما مشکل این است که در ایران، فضاهای متناظر با هنر، سرگرمی و فراغت و ... کم است و بار این خلأ به ناچار بر دوش کافه افتاده است. بدون تعارف در عرصه عمومی مشکل داریم زیرا فضای شهرهای ما تنها یکی از این چهار مورد است؛ خانه، اداره، مغازه و خیابان. اداره و مغازه محل کار است و میتوانیم آنها را یکی فرض کنیم، خانه هم فضای خصوصی است و خیابان هم محل گذر. لذا جایی که شما بتوانید جمع شوید وجود ندارد. بشر در زندگی مدرن، به فضای عمومی نیاز دارد. پارکها جایی هستند که میتوانند فضای عمومی باشند اما پارکهای ما به گونهای ساخته شده است که نمیتوان در آن ایستاد و جمع شد، انگار به گونهای ساخته شده است که فقط باید از آن عبور کرد! همچنین پارکهای ما به گونهای رادیکال از فضای شهری مجزا و منقطع هستند، در شهرهای اروپایی همان طور که در خیابان راه میروید یکدفعه به یک فضای باز میرسید که دور تا دورش کافه و رستوران است، آن وسط هم مردم به اسکوتر و اسکیتبازی، گفتوگو، شادی و ... مشغولاند. جالب است که چنین فضایی در معماری قدیم شهرهای ایران وجود داشت اما در معماری مدرن از آن غفلت شده است. در وضعیت فعلی ایران، کافهها یکی از معدود فضاهای عمومی هستند که مردم در آن ضمن دور هم جمعشدن و گفتوگو کردن، امکان استراحت و کسب آرامش دارند.
ایکنا ــ با توجه به اینکه به بیشتر کشورهای اروپایی سفر کردهاید، چه توصیف مردمنگارانهای از کافههای اروپایی دارید؟
مهمترین شاخصه کافههای اروپایی در کشورهایی مثل آلمان، فرانسه، مجارستان، سوئد و... این است که عموماً بخشی از کافه در فضای کوچه یا پیادهروی خیابان واقع شده است. حتی در زمستان هم با وجود سرمای هوا صندلیهای بیرون برپاست، با این تفاوت که بالای صندلیها بخاریهای تابشی فعال میشوند. من یکبار از کافهداری در ایران پرسیدم که چرا صندلی بیرون ندارید؟ گفت چون شهرداری اجاره زیادی بابت پیادهرو از ما میگیرد، تا قبل از آن فکر میکردم منع قانونی وجود ندارد، البته نمیدانم همه جای ایران مشکل فقط پول باشد، شاید مشکل دیگری هم وجود داشته باشد.
کارکرد صندلی بیرون، این است که جدایی قاطع میان محل گذر و فضای عمومی را تلطیف میکند، خیابان و کافه در هم تلفیق میشوند، این جدایی قاطع در کشور ما تلطیف نشده است. حتی در گذشته شدیدتر هم بود، مثلاً دور پارکها دیوار و نرده کشیده بودند که حالا خدا را شکر برداشتهاند!
گفتوگو از مجتبی اصغری
انتهای پیام