به گزارش ایکنا؛ همایش ملی «حکمت اشراقی در پرتو آراء و آثار شهابالدین سهروردی»، روز گذشته، هشتم مردادماه، با حضور جمعی از اندیشمندان و علاقهمندان در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی برگزار شد.
بهمن نامورمطلق، اسطورهشناس، در این همایش با موضوع خوانش عرفانی از روایتهای اسطورهای نزد سهروردی به ایران سخن پرداخت و بیان کرد: در زمینه زبان و عرفان فعالیت کمی انجام شده و کارها نیز بسیار ناقص هستند و اگر کار شود، کشفیات خوبی خواهیم داشت و افراد کمی نیز در این حوزه کار کردهاند که از جمله میتوان به هانری کربن اشاره کرد، اما در ایران نیز کمتر این مسئله مورد توجه بوده و عرصهای است که میتوان در آن اقدامات خوبی را انجام داد.
وی در ادامه با طرح این پرسش که چه رابطهای میان تجربه عرفانی و تجربه زبانی وجود دارد؟ آیا اینها با هم همراهی دارند؟ در تضاد هستند یا وضعیت دیگری دارند؟ تصریح کرد: خیلی اوقات میگویند که تجربههای درونی غیرقابل بیان هستند، برای اینکه زبان یک امر اجتماعی است و تجربه عرفانی کاملاً شخصی و فردی است، لذا به تجربه شعری نزدیک میشود و برای انتقال این تجربه، عرفا ترفندهای زیادی را به کار بردهاند و از استعارهها، مجازها و ... استفاده کردهاند. چون نمیتوان اینها را به زبان روزمره بیان کرد و مجبورند که زبان را این طور بازسازی کنند و یا آن را لایهدار و غیرمستقیم کنند تا حرف خود را بزنند. از این جهت نیز تجربیات عرفانی و شعری نزدیک هستند.
کهنالگوها، نمادها، اسطورهها و تمثیلها
نامورمطلق بیان کرد: براساس یکی از تقسیمبندیها، زبان غیرمستقیم را میشود به سه سطح و بلکه چهار سطح تقسیم کرد؛ کهنالگوها، نمادها، اسطورهها و تمثیلها. به نظر من این سطوح مختلف زبانی با گونههای ادبی بیگانه نیستند، اما اگر بخواهم به سطح زبان استعاری اشاره کنم که شعرا باید از آن استفاده کنند باید بگویم که کهنالگو هستند و ویژگیشان این است که گستردهترین و جهانیترین تصاویر هستند. آن زمانی که کهنالگو کرانمند میشود از نظر زمانی و فضایی نماد میشود و فرهنگی خواهد شد. مثلاً خانه ایرانی را داریم و یا اینکه درخت به سرو تبدیل میشود و هرگاه نمادها روایتدار شوند نیز اسطوره میشوند.
وی در ادامه تصریح کرد: پس نماد کهنالگوی فرهنگی شده میشود و اسطوره نیز نماد روایتدار است؛ بنابراین اسطوره در پایینترین سطح بیانی قرار دارد و از این جهت که مادیترین و روزمرهترین است، به زندگی روزمره نیز خیلی نزدیک میشود و لازم است که این سه لایه را در نظر بگیرد. شاهنامه از اسطورهها استفاده میکند و از سطح روزمره شده آن. البته نسبت به آن نماد و کهنالگو استفادههایی را انجام میدهد؛ لذا از این استفاده میکند و به همین دلیل در اینجا ارجاعات فضایی و زمانی زیادی وجود دارد. اسطورهها انسانیتر و اجتماعیتر است و اساساً به همین دلیل هستند و وجود دارند که آنها را تکرار کنیم و اسطورهها الگوهایی هستند که از دل فرهنگها میآیند تا آنها را تکرار کنیم تا موجب همگرایی فرهنگی شوند.
انتقال از گونه حماسی به گونه عرفانی
این اسطورهشناس بیان کرد: بحث این است که وقتی سهروردی روی اسطورهها کار میکند و به زال، سیمرغ و ... میپردازد، چه اتفاقی از نظر زبانشناسی میافتد؟ اولین اتفاق این است که موجب تغییر در گونهشناسی نوشتار و گفتار میشود؛ یعنی اینکه از گونه حماسی به گونه عرفانی میرویم. دومین کار نیز باطنی کردن و درونی کردن اشیا است؛ یعنی جام جمی که برای شاهنامه یک جام جسمانی است، در این جا تبدیل به دل میشود. اتفاق دیگر نیز مثالی کردن فضای جغرافیایی است و غرب دیگر در اینجا غرب جغرافیایی نیست. پس فضا یک فضای مثالی است. نکته دیگر نیز بازنمادین کردن اسطوره است و بحث من روی همین قسمت است.
وی در ادامه تصریح کرد: کلیتبخشی نیز به جای شخصگرایی از دیگر نکات است. مثلاَ شیخ اشراق سفر انسان را کلی و از شخصیت به یک تیپ تبدیل میکند و نکته دیگر که جالب است نیز برگرفتگی به جای خلق است؛ یعنی نمیآید داستان تازهای را ایجاد کند، بلکه شخصیتها را متشرف به فضای عرفانی میکند و از آنها معنای لایهداری را درمیآورد.
تبدیل قوس نزول به قوس صعودی
این اسطورهشناس بیان کرد: تز بحث من این است که سهروردی سطح زبانی شاهنامه را از بیان اسطورهای به بیان نمادین انتقال میدهد؛ یعنی قوس نزول را به قوس صعودی تبدیل میکند، به این معنا که آن چیزی که از کهنالگو آمده نماد شده و از نماد تبدیل به اسطوره شده است و سهروردی این را مجدداً به نماد تبدیل میکند و همه بحث این است که یک توازی بین حال سالک و زبانش وجود دارد که اگر نباشد کار ناقص میشود که مثال من نیز در اینجا سیمرغ است.
تجربه شعری و عرفانی با هم حرکت میکنند و برای این سیر تکاملی به یکدیگر نیاز دارند. به همین دلیل کشف عالم مثال یا کشف عالم بیان به صورت توازی صورت میگیرد و لازم است سالک به صورت همزمان عوالم کیهانی و کلامی یا زبانی و جهانی را با هم طی کند
نامورمطلق تصریح کرد: سیمرغ یکی از عناصری است که در گونههای حماسی و عرفانی وجود دارد و هانری کربن نیز مثالهایی در کتاب روایتهای شهودی در این زمینه دارد. در واقع آن چیزی که به عنوان مرغ است این طور است که مرغ خودش کهنالگویی است که این کهنالگو یکسری مضامین را بازنمایی میکند که از جمله میتوان به مضمون عروج، پرواز، مهر و رهایی اشاره کرد که اینها را بازنمایی میکند و اینها ویژگی کهنالگوی مرغ است که در جامعه ما این کهنالگو تبدیل به نماد میشود و در واقع سیمرغ نماد آن کهنالگو است. یکی از نمادهای مرغ در جامعه نیز سیمرغ است. اگر به ریشه لغوی و همین طور روایتهای پیش از اسلام سیمرغ نگاه کنیم، دو روایت داریم؛ یکی اینکه برمیگردد به مرغ و شاهین و از طرف دیگر نیز نام یک پزشکی بوده که این پزشک بسیار معروف بوده و نقش شفابخشی داشته و تلفیقی از شفابخشی و رهایی و همین طور عروج را انتقال میدهد. این سیمرغ وقتی به نماد تبدیل میشود، ویژگیهای رهایی و شفابخشی و تربیت را دارد و اینها همه در این نماد وجود دارد.
این اسطورهشناس در ادامه بیان کرد: وقتی که سیمرغ به اسطوره تبدیل میشود، همان است که در شاهنامه میبینید. آنجایی که میخواهد زال را تربیت کند، آن را بزرگ میکند و اگر سیمرغ به داد رستم نمیرسید از بین میرفت، یا هنگامی که رستم میخواهد متولد شود، اگر باز هم پر سیمرغ نبود، رودابه و فرزندش رستم از بین میرفتند، یا اینکه در نبرد رستم و اسفندیار نیز به یاری رستم میآید و او را درمان میکند و با نقش نمادین خود ارتباط دارد. همچنان که راهحل مبارزه با اسفندیار را نیز یاد میدهد.
وی تصریح کرد: اما وقتی به سهروردی میرسد، به خاطر ویژگیهایی که دارد و به دلیل بیان تبدیل شده اسطوره به عرفان و بیان تمثیلی او، میبینیم که قوس صعودی را آغاز میکند و نزد سهروردی تبدیل به فرشته یاریرسان و پیر خردمند میشود و میبینیم که آن ویژگیهایی که مرتبط با نمادهای خود بود و آنها را داشت، در اینجا آشکار میشود و همین طور شکل آیینهای پیدا میکند. سیمرغ در چند جا در آثار سهروردی آمده است؛ یکی از آنها در سفیر سیمرغ است و همچنین در عقل سرخ نیز به این مسئله اشاره میکند، اما در هر صورت در این دو اثر به صورت مخصوص در مورد سیمرغ بحث زیادی دارد و در سفیر سیمرغ میگوید: «سیمرغی شود که سفیر او خفتگان را بیدار کند و نشیمن او در کوه قاف است سفیر او به همه کس رسد، ولیکن مستمع کمتر دارد و این سیمرغ پرواز کند بی جنبش و بپرد بیپر و نزدیک شود بیقطع اماکن».
تجربه شعری و عرفانی با هم حرکت میکنند
این اسطورهشناس در ادامه بیان کرد: در اینجا ویژگیها اسطورهای نیستند بلکه خارج میشود و به سمت ویژگیهای نمادین خودش برمیگردد. باز در عقل سرخ میگوید: «اگر آیینه یا مثل آن را برابر سیمرغ بدارند، هر دیده که آیینه نگرد خیره شود». این ترفندی هم که سیمرغ به رستم یاد میدهد نزد سهروردی این طور است که میگوید پرهایش مانند آیینه عمل میکند و وقتی که اسفندیار میخواهد حمله کند و وقتی که رو به خورشید ایستاده و این نور خورشید به چشم اسفندیار میخورد، نمیتواند حرکت کند و رستم در این لحظه میتواند به این شکل او را از پای درآورد. پس بازگشت این شکل اسطوره به طرف نماد آن چیزی است که سهروردی دارد انجام میدهد و این قوس صعودی را آغاز میکند.
وی در انتهای سخنان خود گفت: تجربه شعری و عرفانی با هم حرکت میکنند و برای این سیر تکاملی به یکدیگر نیاز دارند. به همین دلیل کشف عالم مثال یا کشف عالم بیان به صورت توازی صورت میگیرد و لازم است سالک به صورت همزمان عوالم کیهانی و کلامی یا زبانی و جهانی را با هم طی کند.
انتهای پیام