علی‌اصغر هفت ساله را تنها نگذاریم
کد خبر: 4184792
تاریخ انتشار : ۰۸ آذر ۱۴۰۲ - ۱۱:۳۱
روایت کودکی با قلب بیرون از سینه

علی‌اصغر هفت ساله را تنها نگذاریم

قلب علی‌ اصغر سر جایش نیست. بدن نحیف و لاغرش حکایت از رنج‌های بسیار دارد و چشمانی که بسته و شاید خواب آرزوهایش را می‌بیند که قلبش عمل شده و دیگر دردی برای درمان ندارد و حالا با خیال راحت می‌تواند به کلاس اول برود.

اهدای عضوبه گزارش ایکنا از اردبیل، ماه آخر پاییز است اما همچنان در حسرت برف مانده‌ایم. باد، برگ‌های پاییزی را در هوا می‌چرخاند و کوچه و خیابان‌های اردبیل، سرشار از برگ‌های نارنجی و زرد درختان است. خشکسالی موج می‌زند و با اینکه گاهی هوا ابری می‌شود، همچنان خبری از برف و باران نیست.

از کوچه‌ و پس‌کوچه‌های سلمان‌آباد، به سمت آرازعلی می‌رویم. مناطقی از شهر اردبیل که جزو مناطق محروم محسوب می‌شوند. وارد کوچه‌ای باریک شده و در مقابل درِ کرمِ رنگ و رو رفته‌ای می‌ایستیم. مادر، در را می‌گشاید. زنی سر به زیر با چادر مشکی.

خانه کوچک است با وسایلی ساده. قرآنی که روی طاقچه است و عکسی از پدربزرگ. مادر می‌گوید: «تنها و بی‌سرپناه، همراه با دو فرزندم مجبور شدیم به خانه پدری برگردیم. پدرم اتاق کوچکی را در اختیارمان قرار داد تا فعلا روزگار بگذرانیم. خودشان هم در مضیغه هستند و نمی‌شود مشکلات‌شان را بیشتر کنیم».

گاهی دست بر سر «علی اصغر» می‌کشد. او را نوازش می‌کند و چشم به او می‌دوزد. کودکی که در میان قفسه سینه‌اش، ضربانِ قلب را می‌توان مشاهده کرد.

مادر ادامه می‌دهد: «پسر بزرگم کلاس پنجم ابتدایی است و در مدرسه است».

می‌خواهد از «علی‌اصغر» بگوید که سرش را پایین می‌اندازد. با گوشه چادر، اشکِ دورِ چشم را پاک می‌کند. دوباره به کودک چشم می‌دوزد و می‌گوید: «این هم «علی اصغر» است. می‌بینید و شاهد هستید که چه وضعی دارد. توانایی رفع مشکل درمانش را نداریم، باید به تبریز برود، باید ضربان قلبش کنترل شود، باید درمان شود اما آه در بساط نداریم که از پس این مشکل برآییم. اگر عمل شود، او هم خوب خواهد شد».

«علی اصغر» تکانی می‌خورد و در خواب جا به جا می‌شود. انگشتانِ مادر لای موهایِ او، گره می‌خورد. او ادامه می‌دهد: «پدرش اعتیاد داشت و دیگر تحمل زندگی سخت شده بود. هر کاری کردم تا در همان موقع مشکلش رفع شود، نشد. از چه کسی کمک می‌گرفتم، به کدام دکتر یا پزشک متخصص مراجعه می‌کردم با جیب خالی؟! حالا هفت سال است که کودکم با این شرایط زندگی می‌کند».

صدای باد در هوا می‌پیچد. برگ‌های پاییزی داخل حیاط می‌افتند و با هر وزش، رقص کنان در هوا می‌چرخند. مادر، نمی‌تواند جلوی گریه‌اش را بگیرد. تن «علی اصغر» نحیف است و لاغر. چهره‌اش معصوم و با لپ‌هایی فرو رفته در صورت، چشمانی درشت و ابروهایی به هم چسبیده.

مادر، دستش را گرفته و بالا می‌آورد. می‌بوسد و روی سینه می‌گذارد. می‌گوید: «علی اصغر فقط یک آرزو دارد، آن هم سلامتی است. بزرگ‌ترین آرزویش خوب شدن است! چون وقتی در مدرسه ناراحت می‌شود، قلبش تند تند می‌تپد و حتی از زیر لباس پیدا است. او خجالت می‌کشد که همکلاسی‌هایش» ...

حرف مادر ناتمام می‌ماند. شانه‌هایش می‌لرزد. اشک دورِ چشمانِ همه حلقه زده. در سکوتی آغشته به غم، تنها صدای ضربانِ قلبِ «علی اصغر» به گوش می‌رسد با نوای نفس‌هایش.

مادر دوباره به حرف می‌آید: «نمی‌تواند تحمل کند که توی دلش، قلب تکان می‌خورد و موجب ناراحتی‌اش می‌شود. کوچک است و نمی‌تواند تاب حرف‌ها و سخنانِ دیگران را بیاورد. من خیلی با او حرف می‌زنم، سعی می‌کنم آرامش کنم اما کافی است که بر اثر چیزی ناراحت شود، بسیار حساس است و بعد ضربانِ قلبش شدت می‌یابد که برای سلامتی‌اش هم خوب نیست».

گنجشکی روی دیوار می‌نشیند. باد، بال‌هایش را تکان می‌دهد. خیره به اتاق می‌ماند و سمتِ نگاهش تا آسمان می‌رود. آفتاب رخ نشان می‌دهد و گنجشک زیرِ نور خورشید، کمی گرم می‌شود.

مادر می‌گوید: «گاهی از نرفتن به مدرسه حرف می‌زند» ...

گاهی دلت می‌خواهد چیزی نشنوی، چیزی نبینی؛ چشم ببندی به روی هر آنچه هست و در رویایی فرو روی که همه چیز سر جایش است و عالی است. اما پلک‌هایت که در چشم را بگشایند، آنچه نباید ببینی را دیده و آنچه نباید بشنوی را می‌شنوی. نگاه‌مان سوی چشمانِ بسته «علی اصغر» است. او آرزوی سلامتی و بهبودی دارد و حالا آرزوی ما هم همین شده.

مادر دست «علی اصغر» را رها کرده و باز انگشتانش را به زلف او گره می‌زند. از چهار ماه پیش می‌گوید که وقتی نتوانستند از پس هزینه‌های زندگی برآیند، با مراجعه به کمیته امداد استان اردبیل، تحت حمایت این نهاد قرار گرفتند تا مرهم دردهای‌شان باشد.

نفسی تازه کرده و به سخن می‌آید: «اول خدا بعد کمیته امداد. پدرم و خانواده‌ام پشتیبان‌مان هستند اما آنها هم در زندگی مشکلات بسیار دارند که نمی‌توانیم بارِ اضافی روی دوش‌شان باشیم. الان چیزی نمی‌خواهم و فقط سلامتی «علی اصغر» را از خدا با تمام وجودم خواستارم. دیگر تحمل دردها و رنج‌هایش را ندارم که علاوه بر تحمل دردهای بیماری، از نظر روحی هم شرایط خوبی را نداشته باشد و گریه کند که دیگر طاقت دیدنِ اشک‌هایش را هم ندارم».

گنجشک پر می‌زند و می‌رود. آفتاب از پنجره به سوی اتاق می‌تابد. شاید «علی اصغر» خواب می‌بیند و رویابافی می‌کند که همه‌چیز درست شده، عمل کرده و حالا با خیال راحت به مدرسه می‌رود. شاداب است و خندان، بی‌غم، بی‌غصه و بی... درد.

پروازِ گنجشک‌ها را می‌توان از پشتِ شیشه دید. در اوجِ آسمان همراه با برگ‌های خزان.
کاش همه برای این کودک حامی شویم. هیچ چیزی جز سلامتی او را خوشحال نمی‌کند. هر بار که مادر با او سخن می‌گوید، تکه کلام «علی اصغر» شده: «مامان... پس کی خوب میشم»؟

کاش همگی کمک کنیم که او عمل جراحی انجام داده و بی‌دغدغه به درس و تحصیل ادامه دهد که مادر می‌گفت: «علی اصغر استعداد زیادی دارد و معلمش می‌گوید هر چه درس می‌دهم، سریع یاد می‌گیرد».

شما خیران بزرگوار می‌توانید به منظور کمک به این کودک بیمار، نام «علی اصغر» را به سامانه پیامکی کمیته امداد استان اردبیل به شماره ۳۰۰۰۳۳۳۳۴۵ ارسال فرمایید تا امدادگران این نهاد در اسرع وقت با شما تماس بگیرند.

منبع: کمیته امداد استان اردبیل

انتهای پیام
captcha