اربعین؛ لحظه دلدادگی
کد خبر: 3850915
تاریخ انتشار : ۲۷ مهر ۱۳۹۸ - ۱۳:۲۲
قرارِ نور4/

اربعین؛ لحظه دلدادگی

گروه فرهنگی ــ در پیاده روی اربعین مرجع تقلید، رئیس جمهور، وزیر و یا کارگر باشی، همه شما را به یک نام می شناسند، «زائر اباعبدالله الحسین(ع)». نه ظرف غذایتان از میلیون‌ها زائر دیگر جداست و نه صدر مجلس و پایین مجلسی وجود دارد، همه به عشق امام حسین(ع) قدم برمی دارند و یک هدف مشترک دارند.

اربعین؛ لحظه دلدادگیوحدتی که در اربعین از جامعه مسلمانان، مسیحیان و مومنان به خدا شکل می گیرد، خیره کننده است ، لرزه بر اندام دشمن می‌اندازد و تمام تلاشش را می‌کند تا آیین و سنت با شکوه پیاده‎روی و عشق به اهل‌بیت عصمت و طهارت(ع) را از مسیر اصلی خودش دور کند. یا مانعی برای زوار اربعین ایجاد کند تا در آن شرکت نکنند، حتی اگر شده ده‌ها هزار نفر از زائران را همانند دوران صدام و یا دوران حضور آمریکا در عراق و داعش قتل و عام کنند و به شهادت برسانند.

با شنیدن اخبار درگیری‌های عراق در ۱۲ مهر سال جاری، یکی از همسایه‌ها با عجله آمد و گفت کجا می خواهید سفر کنید؟ اگر خیلی مشتاق هستید کودکانتان را با خودتان به کربلا نبرید.

سال گذشته نیز دلم لرزیده بود و تنهایی به سفر اربعین رفتم، اما امسال نیت کرده بودم فرشته‌های کوچک خود را به هر نحوی، همانگونه که اباعبدالله الحسین(ع) به همراه خانواده به کربلا رفتند، من نیز با خانواده سفر کنم.

برایم سخت بود خود را شیعه علی و محب اباعبدالله(ع) معرفی کنم، اما بگویم از ترس، خانواده خود را به کربلا و زیارت ائمه‌اطهار(ع) نیاورده‌ام.

به خاطر اغتشاشات عراق و شایعات پخش شده، یک روز سفرمان را به تاخیر انداختیم و همسرم گفت: «من همه چیز را به خداوند سپردم و از حضرت سیدالشهدا(ع) درخواست کردم، با لطف و عطوفت خود پذیرای ما باشد.»

با توکل به خدا حرکت کردیم و همه چیز به نحو احسن هر کجا قدم می گذاشتیم برایمان آماده بود، از مهمان شدن در خانه خانواده‌‌ای در کاظمین و نجف، تا پناه دادن خانواده نجفی در زمان طوفان، باران و استراحت در موکب‌هایی که پذیرایمان بودند، همه را از لطف خدا و ائمه اطهار(ع) می دانیم.

سفرمان در حال رسیدن به انتهای خودش و رسیدن به آرزوی دیرینه و زیارت حضرت اباعبدالله الحسین(ع)، حضرت ابالفضل العباس(ع) و شهدای کربلا بود. در حالی از اذان صبح راه افتاده بودیم که تا ظهر به مقصد برسیم، اما ازدحام بالای جمعیت در کربلا و خستگی پیاده‌روی در راه، مانع از آن بود تا زودتر به مقصود برسیم و گذشت هر ثانیه برایمان گویی چندین ساعت تمام می‌شد.

در ابتدای شهر کربلا، معلولی را مشاهده می کنیم که بر روی ویلچر نشسته و با دست گرفتن ظرف کوچکی با دادن قهوه به زائران حسینی از آنها پذیرایی می‌کند، یا خادمانی که یک شیشه عطر به دست داشتند و با خوشبو کردن زائران، آن‌ها را برای دیدار با معشوقشان آماده می‌کردند.

در این سفر معنوی گاهی اوقات بعضی کارهای به ظاهر بسیار کوچک، مانند خنک کردن با آب پاشی، تعمیر بند کیف، دوختن گوشه لباس، تعمیر دسته عینک یا دادن دستمال کاغذی و شستن یک لباس کوچک آنقدر بزرگ جلوه می‌نمود که بعد از انجامشان روح زائران را از فکر کردن به مشکلات و سختی مسیر آزاد می‌کرد و گویی کوه بزرگی را از دوششان برداشته می‌شد.

ظهر را در کربلا قبل از رسیدن به حرم در یکی از موکب‌های عراقی استراحت می‌کنیم و بعد از اقامه نماز و صرف نهار به راهمان ادامه می دهیم.

در سمت مخالف جاده بسیاری از زائران که اکثر آن‌ها عراقی هستند، سفر پیاده‌روی اربعین را به اتمام رسانده و در حال بازگشت هستند. معمولا اکثر زائران عراقی با طی گاها چند صد کیلومتر پیاده‌روی با رسیدن به کربلا بعد از چند دقیقه سلام و عرض ادب به محضر اباعبدالله الحسین(ع) و حضرت ابوالفضل العباس(ع) بلافاصله بازمی‌گردنند تا امکان حضور بیشتر برای زائران بعدی فراهم شود و بتوانند زیارت کنند.

ازدحام جمعیت در نزدیکی حرم بالاست و جایی برای توقف و اسکان وجود ندارد. نزدیک غروب است که در یک حسینیه نزدیک حرم برای بانوان و کودکان مکان استراحت مهیا می‌شود و خودم در کنار خیابان در چادری چند دقیقه‌ای استراحت می‌کنم و برای زیارت و اقامه نماز مغرب و عشاء به سمت حرم مطهر راه می‎افتم.

وقتی وارد صحن حرم سیدالشهدا(ع)می شوم، برخی از سمت چپ در حال رفتن به سرداب(زیر زمین) که حدود یکسالی از راه‌ندازی آن می‌گذرد، هستند. صفوف نماز تشکیل شده و سخنران نماز به زبان عربی در حال سخنرانی است.

در حالی که سر از پا نمی شناسم و در دلم غوغایی برپاست، ناخوداگاه اشک از چشمانم همانند بسیاری از زائران حسینی جاری شده، با عبور از میان جمعیت و زیارت قبور شهدای کربلا به سمت ضریح مطهر می‌روم.

بعد از زیارت و بوسه بر ضریح مطهر سرور و سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین(ع) آنقدر سبک شده‌ام که گویی دو بال پرواز دارم که به هر کجا که بخواهم، می‌توانم پرواز کنم...

ادامه دارد...
گزارش از علی اکبر ملکی؛ خبرنگار اعزامی ایکنا به کربلای معلی

انتهای پیام
captcha